همسران و مادران ترك در قصر عباسي(750-1258)

نويسنده :پرفسور مرحوم  أكرم باموقجي     

ترجمه به عربي : نصرت مردان

ترجمه از متن عربي به  فارسي:جمال الدين صحنه

www.alturkmani.com

خانواده (آغوش)هسته زندگي اجتماعي جوامع ترك زبان را در عصرهاي قديم تشكيل داد.  قبيله هاي آغوز(غز) آنطور كه از روايات بر مي آيد از كار هاي پستي همچون اذيت و آزار زنان به دور بودند.و بنا به روايت داستانهاي قديم و سفرنامه ها اين جوامع تنها به داشتن يك زن بسنده مي كردند .
ابن فضلان _شخصي كه زياد در بين اين قوم زندگي كرده است - در اين باره مي گويد .
((من رفتار آنها را با زنان كه برگرفته از محبت و احترام بود  ديدم .والامقامان و پهلوانان طبق مشورت زنان عمل مي كردند.پهلوانان زنان خود را با نام "كوركوم"يا زيباي من  صدا مي زدند.و ازدواج تنها با يك زن  يك قاعده اساسي در اين جوامع بود))  

ادامه نوشته

و داستان عشق این چنین آغاز شد

نویسنده :سلطان الرواد

مترجم :جمال الدین صحنه

برنده بهترین داستان کوتاه دانشجویی

در زمان قدیم،

زمانی که هنوز انسانی پایش را  روی زمین نگذاشته بود

نیکیها و زشتیها با هم  به دور دنیا می گشتند

وبسیار  خسته می شدند

روزی برای حل مشکل خستگی

یک بازی را پیشنهاد دادند

اسم این بازی را قایم موشک گذاشتند

همه با این فکر موافقت کردند

و همه فریاد می زدند :من میخواهم آغازگر بازی باشم .. من میخواهم آغازگر بازی باشم

دیوانگی گفت :من چشمهایم را که بستم ، شمارش آغاز می شود

و شما می روید که پنهان شوید

سپس دستهایش را گذاشت روی درختی که در آنجا بود و شروع کرد به شمردن

یک،دو،سه

و نیکیها و زشتیها رفتند که پنهان شوند

دلسوزی جایی را در بالای ماه برای خودش پیدا کرد

خیانت خودش را در میان تلی از زباله پنهان ساخت

طمع رفت بین ابرها

و شوق رفت به دل زمین

دروغ با صدای بلند گفت :من خودم را زیر سنگ پنهان خواهم ساخت

ولی رفت به ته دریاچه

و دیوانگی ادامه  داد :هفتاد و نه،هشتاد ،هشتاد و یک

کار پنهان شدن همه نیکیها و زشتیها به پایان رسید

به جز عشق

مانند همیشه نمی توانست تصمیم بگیرد در نتیجه نتوانست تصمیم بگیرد که کجا پنهان شود

و این چیز عجیبی نیست،چون همه این واقعیت را می دانیم که چه قدر پنهان نمودن عشق دشوار است

دیوانگی ادامه داد:-نود و پنج،نود و شش،نود و هفت

و زمانی که شمارش دیوانگی به شمارگان  صد رسید

عشق خودش را انداخت وسط بوته های گل و در میان آنها پنهان شد

دیوانگی چشمانش را باز کرد و فریادزنان کار جستجو را آغاز نمود:من دارم می آیم،من دارم می آیم

تنبلی اوّلین کسی بود که پیدا شد،چرا که هیچ زحمتی را برای پنهان نمودن خودش متحمل نشده بود

بعد از او دلسوزی که خودش را در ماه پنهان ساخته بود پیدا شد

و بعد از آن دروغ، سرشکسته از ته دریاچه بیرون آمد

و دیوانگی به شوق اشاره کرد که از دل زمین بیرون بیاید

دیوانگی همه آنها را یکی پس از دیگری پیدا کرد

به جز عشق

نزدیک بود که از پیدا کردن عشق نا امید شود

که حسادت نزد دیوانگی آمد ،و با صدای آهسته در گوش دیوانگی پچ پچی کرد وگفت:

عشق بین بوته های گل پنهان شده است

دیوانگی یک چوب نوک تیز شبیه نیزه را در دست گرفت و کورکورانه شروع به سیخ کردن بوته ها نمود

و تا زمانی که آن صدای دلخراش را نشنیده بود دست از این کار نکشید

عشق در حالی که چشمانش را با دستانش گرفته بود و خون از لابه لای انگشتانش می ریخت از زیر بوته های گل پدیدار شد

دیوانگی با پشیمانی فریاد کشید :خدایا من با تو چه کار کردم؟

من چشمان تو را کور کردم

من در عوض این کار اشتباهم چه کاری می توانم برای تو بکنم ؟

عشق پاسخ داد:تو هرگز نمی توانی دوباره بینایی را به من برگردانی،ولی همچنان می توانی یک کاری را به خاطر من انجام بدهی(راهنمای من باش)

و این فرجام،  نتیجه آن روز است

عشق نابینا همچنان به راهش ادامه می دهد در حالی که راهنمایش کسی نیست به جز دیوانگی .

انقلاب بر روی صفحه شطرنج

نوشته برهان المفتی

مترجم:جمال الدین صحنه

منبعwww.alkal3a.net

نشست که ورزش مورد علاقه اش ــ جابه جانمودن  مهره های شطرنج ـــ را بازی کند .همان ورزشی که خیلی دوست داشت از آن سر دربیاورد ، آن را یاد بگیرد و به آن عشق بورزد،هرزمان که وقت پیدا می کرد آن بازی  را تمرین می کرد و زمان زیادی را صرف این کار می نمود ،این بار برای تمرین بازی مورد علاقه اش جایی دور از دید مردم را انتخاب  کرد ،او همیشه به تنهایی بازی می کرد،چرا که او در بازی با دیگران شکست را بر نمی تافت.

به جای دنجی رفت ،جایی که حتی یک درختی که در سایه سارش  راحت بنشیند یا دیواری که اطراف او را بپوشاند در آنجا نبود .

صفحه شطرنج پارچه ای را با مربعها ی سیاه و سفیدش مقابل خود باز کرد .و چهار گوشه صفحه را با لنگه های کفشش  و بطریهای عرق سرخ رنگش  محکم نمود  و خودش هم مسلط بر امور کنار صفحه شطرنج نشست ،صفحه شطرنج محدوده قلمرو او بود ،و پایداری صفحه ، پایداری و دوام او  را می ماند .سپس مهره های شطرنج را درآورد برای خودش رنگ سفید را برگزید و برای طرف مقابل (باز آن را هم خودش بازی می کرد )رنگ سیاه را.او دوست داشت که ضربه اوّل را خودش بزند.

سربازها را یکی پس از دیگری بر روی صفحه شطرنج چید،در نظر او آنها سربازان واقعی بودند که به میدان جنگ فرستاده می شدند از سر این سربازان  می گرفت و بلند می کرد و سرجایشان می گذاشت،زمانی که کار چینش سربازان را بر روی میدان خودش و میدان حریف مقابل به پایان رساند  مهره های متحرک سنگین چون رخ(قلعه)،فیل و اسب  را سرجایشان گذاشت، سپس مهره های قدرتمند  یعنی وزیر و شاه را سرجایشان نهاد و بعد از این که کار چینش همه مهره ها را به پایان برد، آماده بازی شد.

او دوست داشت شطرنج را در وضعیت سرمست از خوردن عرق بازی کند ،به همین خاطر نصف بطری عرق را که در گوشه سمت راست صفحه شطرنج  بود  سرکشید و برای اینکه جلو اسب باز بماند  تا مجالی برای تاختن داشته باشد  و رو به سوی  دشمن به میدان یورش ببرد سربازی را که روبه روی وزیر قرار داشت  را جابه جا کرد .  این حرکت یک حرکت عادی برای او بود او از تاختن اسب در پشت خط مقدم دشمن خوشش می آمد ،ولی بازیکن مقابل(باز خودش)این بار به فکر عمیقی فرو رفت و این بار خواست که یک حرکت غیر عادی انجام دهد به همین جهت سربازی را که در گوشه سمت چپ در مقابل رخ و روبه روی گوشه راست از همان جهتی که نصف بطری عرق قرار داشت را جابه جا نمود،و او این جابه جایی را بعد از اندیشیدن بسیار انجام داد ، بعد از آن جرعه ای عرق نوشید واز مزه آن  لذّت برد  .

سپس بطری را کاملاً سر کشید و نصف باقیمانده آن را نیز تمام کرد ،و بطری خالی را به هوا  پرت کرد که با فاصله کمی از او به زمین افتاد ،و بازی را  با اسبی که با پیشروی خود مهره های سیاه مقابل را تهدید می کرد  ادامه داد ،   بازیکن مقابل با یک حرکت غیر عادی بازی را ادامه داد ،نا آشنا بودن حرکات طرف مقابل باعث آشفتگی بیشتر او می شد  .و جرأت آن طرف او را شگفت زده می کرد بنابراین به همراه اسب به سمت اصطبل ـ مربع خودـ عقب نشینی نمود . مانند این شد که گویی از اوّل حرکتی را انجام نداده است .و این زمانی بود که مهره های بازیکن حریف  در مرز شمالی قرار داشتند .

در همان لحظه احساس خطر کرد بطری عرق دوّم را که در گوشه چپ صفحه شطرنج قرار داشت  بلند کرد ودر یک چشم به هم زدنی تمام عرق داخل آن را سرکشید ،و مست مست شد و بطری خالی را کوبید وسط صفحه شطرنج ،طوری که تمامی مهره ها هر کدام به جایی افتادند و برخی از آنها نیز زیر خاک مدفون گشتند.

شاید او این کار  را زمانی که پیشرفت بازیکن مقابل را دید عمداً انجام داده باشد، و با این کار خواسته باشد که بازی را خراب کند .ولی دو مرتبه چینش مهره ها را طوری که پیروزیش را در بازی تضمین نماید از سر گرفت ،بنابر این مهره ها را جمع کرد و بهتر دید که ابتدا مهرهای سیاه را بچیند و همین که این کار را کرد چینش مهره های سفید را در جاهایی که موفقیّت او را به همراه داشت آغاز  نمود،بنابر این سرباز ،رخ ،فیل و اسب را در جاهای مهم قرار داد و برای وزیر جایی را در دل کارزار برگزید ولی همین که نوبت به شاه رسید مهره اش را پیدا نکرد چرا که بعد از این که بطری را به وسط صفحه کوبیده بود مهره در جایی افتاده بود و پیدا نمی شد بنابر این سر وزیر را کند و در مربع شاه گذاشت و بدن وزیر را در مربع وزیر نهاد ،حرکت بعدی از آنِ سیاه بود و او این کار را عمداً انجام داد و همین که مهره اسب سیاه جابه جا شد . در خلوت خودش فریاد زد کیش ...ماااااات      

الفاظ و معانی نامها در بین مردمان ترک و ترکمن(عراق)

ت ـ نامهایی که با حرف تاء آغاز می شوند:تاج الدين    Tacettinـ تِيمور     (آهن)   Timurـ توفيقTevik  ـ تُركاي (ترك مثل ماه) Turgay ـ تحسين Tahsin  ـ تونجاي (ماه برونزي رنگ) Tuncay ـ تون أي (ماه در صَباح)Tün ay  ـ تولاي (نرم و لطیف، هر آنچه که متعلق به رؤیا می باشد)  Tülay. 

ث ـ نامهایی که با حرف ثاء آغاز می شوند: 

ثاقب (تیز بین )  Sakıpـ ثروت Servet.  

ج ـ نامهایی که با حرف جیم آغاز می شوند:

جودت (زیبا، نیکو) Cevdet ـ جِيهان (جهان) cihan ـ جَنك (جنگ) Cenk ـ جميل  Cemil ـ جَم (جمع)Cem  ـ جُنيد (تصغیر جند )  Cüneytـ جَاهِد Cahit ـ سَاجِد  Sacitـ ڇلبي  (با وقار، لطيف، محترم)  Çelebi ـ جعفر  Caferـ ڇوشقون (حسّاس، احساساتی) Coşkun ـ جلال Celal ـ  جنكيز (قوي، شجاع، نام بنیان گذار حکومت مغول)  Cengiz ـ جمالCemal  ـ جمال الدّين Cemalettin ـ جاويد  Cavit جتين (قوي، محکم) Çetin .

 ح ـ نامهایی که با حرف حاء آغاز می شوند: 

حاتم (اسم عربي مشهور)    Hatem ـ حنفي    Hanefiـ حُسني    Hüsnü ـ حَشمت Haşmetـ حَامدHamit  ـ حَالم (کسی که خواب می بیند ) Halim ـ حَميد  Hamitـ حِكمت  Hikmetـ حَسن  Hasanـ حُسين  Hüseyinـ حِلمي (آرام)    Hilmiـ حَليم  Halimـ حَافظ  Hafızـ حَسيب  Hasipـ حَبيب Habip ـ حيدرHaydar  ـ حَاتم  Hatem ـ حمزة (مرد باهوش ،مردی همچون شیر) Hamza .

 

ـ نامهایی که با خاء آغاز می شوند: 

خليل  Halilـ خليل إبراهيم  Halil İbrahimـ خالد  Halitـ خالصHalis  ـ خَلوق (خوش أخلاق، خوشبو) Haluk  ـ خَاقان (حاکم  یا رئیس مغول) Hakan  ـ خَطّاب Hatap ـ خلوصي (دارای قلبی خالص)Hulusi . 

د ـ نامهایی که با حرف دال آغاز می شوند:

دُوغان (باز)  Doğanـ داودDavut  ـ دانيال  Daniyalـ دورسون (به معنی بگذار بماند. این نام را زمانی روی کودک می گذارند که قبل از او کودکان دیگری از پدر و مادر مرده باشند و با این نامگذاری می خواهند که کودکان بعد از او زنده بمانند)  Dursunـ ديلاوار (دلاور) Dialver  ـ ديِلَك (خواست ،آرزو)  Dilekـ دوندار (حاکم فارس)  Dündarـ دجلة (اسم رودی در عراق، رود بلند) ـ دورموش (ایستاده)Durmuş  ـ دينجر (تندرست و نیرومند) Dincer ـ داهي ،زیرک،Dahi .

ذ ـ نامهایی که با حرف ذال آغاز می شوند:

ذو الفقار (شمشیر دو سر)    Zülfikar ـ ذاكرZakir    ـ ذكي Zeki   یا  ذكائي  Zekai   ـ ذائق (چشنده طعام)   Zaik ـ ذِكرى   Zikra ـ زولفي، زولفو (مو،گیسو) (   Zülf i (Zülfü)  

ر – نامهایی که با حرف "ر" آغاز می شوند:

رؤوف    Raufـ رُشدو ( یا رشدي)راهنمایی شدن به حق و حقیقت    Rüştü ـ رَجائي (از رجاء)امیدوار    Recaiـ راغب  Ragıpـ رِفقي (مهربان)  Rıfkıـ رُستَم (بزرگ، شجاع)  Rüstemـ رمزي (مشتق از رمز) Remzi ـ رسول Resul ـ رَها Reha ـ رشيد  Reşitـ راشد  Raşitـ رأفت  Rafetـ رمضانRamazan ـ راسم Rasım ـ رجب Recep.

نامهایی که با حرف "ز" آغاز می شوند:

زينل  Zeynelـ زاهد  Zahitـ زكريا (سرپرست مريم عليها السلام)  Zekeriyaـ زاهر ( خوش رنگ، ودرخشان) Zahir ـ زبير (مرد محکم و دلیر)  Zübeyirـ زعيم ( رئيس، سرپرست، شرافتمند)  Zaim

س ـ نامهایی که با سین آغاز می شوند: 

سليم  Selimـ سعديSadi  ـ سنان (نیزه) Sinan ـ سَزائي (مناسب، لایق)  Sezaiـ سزر (می شنود و می بیند)

 Sezerـ سفرSefer  ـ سليمان  Süleymanـ سميح،سخاوتمند ،جوانمرد  Semihـ سيد Seyit ـ سلمان  Selmanـ سَداد (حق)  Sedatـ سامي  Samiـ سَرجان (دوست داشتنی، محبوب) Sercan ـ سلامي ( سلام من)Selami  ـ سعد الدّين Sadettin  ـ سَعَد  Saat ـ سعاد  Suatـ سَرهاد (مرز) Serhat ـ سرحان (گرگ،)

 Serhanـ سزجان (حساس) Sezcan ـ سزال (حسّاس، درك کننده)   Sezalـ سزگين (زیرک، عاطفي)  Sezginـ سويسال (آزاد، متمدّن) Soysal  ـ سُرور Sürür ـ سچكين (برتر) Seçkin ـ ساتلمش (فروخته شده، هشدار دهنده به خاطر خدا، این اسم را با آرزوی طول عمر زیاد برای نوزاد می گذارند)  Satılmış ـ سلجوق (سخنران زبده) Selçuk ـ سلام  selam.

 

ش ـ نامهایی که با حرف شین آغاز می شوند: 

شَهاب  Şahap ـ شَكيب Şekip  ـ شَوكتŞevket  ـ  شايلان (ستوده)Şaylan  ـ شِناسي Şinasi ـ شَمسي  Şemsiـ شُعيب (گروه)  Şuayipـ شَرف Şeref  ـ شَريفŞerif  ـ شراف الدين Şerafettin ـ شَاهين Şahin ـ شَنول (خانه خوشبخت)  Şenolـ شنول (شاد باش)  Şenol ـ شُكرŞükür  ـ شاكر Şakır ـ شعبانŞaban  ـ شمائل (سرشت)  Şemailـ شَنر (خوشگذران، شادمان)  Şener ـ شَن ترك (ترك شاد) Şen Türk ـ شامل Şamil .

 

ص ـ نامهایی که با حرف صاد آغاز می شوند: 

صَفوة  Saffetـ صدقي  Sıdkıـ صبيح  Sabihـ صالح  Salih ـ صباح  Sabahـ صفاء Safa ـ صلاح الدّين Salahettin ـ صبري   Sabriـ صادقSadık  ـ صائمSaim  ـ صائب (کسی که نشانه گیری اش قوی است)Saip  ـ صُهيبSuhayip  ـ صاواش (مبارزه) Savaş ـ صونر (آخرین فرزند)Soner  ـ صمد Samet .

 

ض ـ نامهایی که با ضاد آغاز می شوند: 

ضياء  Ziyaـ ضياء الدّين  Ziyaattinـ ضابط Zabıt.

ط ـ نامهایی که با حرف طا آغاز می شوند: 

طيّار  Tayyarـ طُورغت (خانه، محل زندگی)Turgut  ـ طَلعتTalat  ـ طُوفانTufan  ـ طيفون (نام اقیانوس آرام(به گفته چینیها))  Tayfunـ طَارقTarık  ـ طَلحة  Talhaـ طيفور (نام پرنده ای کوچک)Tayfur  ـ طهTaha  ـ طاهرTahir  ـ طانجو (حاکم به گفته چینیها)Tanju  ـ طانَر (کمی پیش از برآمدن آفتاب) Taner ـ طان (چاشت)  Tanـ طلاس (طوفان) Talas ـ طان دوغان (خورشید تابان) Tandoğan  ـ طولكاي (اقیانوس) Tolgay ـ طولكا (کلاهخود) Tolga ـ طوران (سرزمین ترکمنهای قدیم، گردهمایی ترکمنها)  Toranـ تورهان (اصيل، شرافتمند)Turhan  ـ طيّب Tayip  ـ طمر (مردی کار کشته به تمام معنا) Tamar .

ظ ـ نامهایی که با حرف ظا آغاز می شوند: 

ظَفر  Zaferـ ظاهر  Zahirـ ظافر  Zafırـ ظريف Zarif .

ع ـ نامهایی که با حرف عین آغاز می شوند: 

عزميت (العزيمة) Azimet   ـ عالمهAlime    ـ عائشةAyşe    ـ عُلويهUlviy   ـ عائشه گول Ayşegül  ـ عاتيه(عطیة) (نیکی، هدية)  Atiyeـ عادلةAdile  ـ عاكفهAkife  ـ عاليةAliyه  ـ عذراء Azra ـ عفراء ،چیز مؤنثی که خاک بر روی آن نشسته استAfra.

 

غ ـ نامهایی که با حرف غین آغاز می شوند:

كمزة (غمزة) Gamze  ـ كزالة (غزالة)Gazale   ـ كاية (غاية)Gaye .

ف ـ نامهایی که با حرف فا آغاز می شوند: 

فيتنات(الفطنة) زیرک Fitnat (Fıtnat) ـ فُوندا (درختانی که هنگام خشکسالی می رویند ) Funda ـ فريدةFeride  ـ فَهيمةFehime  ـ فيضاء (آبگیر ، فراوانی) Feyza  ـ فليز (شکوفه)Filiz  ـ فطانت (الفطانة) زیرکی  Fetanet ـ فُسون (سحر، طلسم)Fusun  ـ فَرهوندَ (مقدّس، مبارك)  Ferhunde ـ فَريحة  (فرح، شادمانی)  Feriha ـ فردوسFirdevs  ـ فارِقة Farika ـ فاطمةFatma (Fadime)  ـ فَرْاية (نور ماه) Feraye ـ فِيكَان (شکاننده، درنده) Figen ـ فضيلت (فضيلة)  Faziletـ فَرْحان (مسرورة، شادمان) Ferhan ـ فاكهةFakihe  ـ فاطمة نورFatmanur  ـ فائزةFaize  ـ فوزيةFevziye  ـ فخريةFahriye  ـ فرّوح (خوش شانس، فال نیک)Ferruh  ـ فكرت (فكرة)Fikret  ـ فكريةFikriye  ـ فؤاد،دلFuat  ـ  فِيدان (بوته نشاءشده)Fidan .

 

ق ـ نامهایی که با حرف قاف آغاز می شوند: 

قسمت (قسمت، نصيب) Kısmet ـ قِيمت  (قيمة)  Kıymet ـ قدرية Kadriye ـ قرنفيل (قرنفُل)گل میخک Karanfil  .

ك ـ نامهایی که با حرف کاف آغاز می شوند: 

كريمةKerime  ـ گُولاي (ماه گل)Gülay  ـ گُوزيدة (گزیده) Güzide ـ كلثوم (دارای گونه های گوشتی)Külsüm  ـ كيذبان (رئيس، قوي، زن مسئولیت پذیر)Kezban  ـ گُولّو (دارای گل) Güllü ـ گُليزار (گلزار)Gülizar  ـ کاملة  Kamileـ کبرىKübra  ـ گُونول (دلی صاف همچون گل)Gönül  ـ گُول (گل) Gül  ـ گُلسرن (نوعی پروانه) Gülseren ـ گُولفر (شفاف مانند گل)Gülfer  ـ گُولشن (باغ گل)  Gülşenـ گُلشان (گلشن) Gülşan ـ كُولفم (گلفام،قرمز همچون گل سرخ ) Gülfem ـ گُولر (خندان)Güler  ـ گُولستان (گلستان)Gülistan  ـ گُولبهار (گلبهار)  Gülbahar ـ كَرِيمان (بخشنده ،کریم) Keriman  ـ گُولنار (گلنار ،گل انار) Gülnar  ـ گُولبار (گلبار)Gülbar  ـ گُول قونجا ( غنچه)Gülkonca  ـ گُول هان (قصر گل)Gülhan  ـ گُول أندام (گل اندام) Gülendam ـ گُولتَن (گُلتن،دارای بدنی همچون گل) Gülten ـ گُولناز (گل بنفشه) Gülnaz ـ گُولدانة (گلدانه یا دانه گل)Güldane  ـ گُونكور (خوشبختی، رفاه)Güngör  ـ.

 

ل ـ نامهایی که با حرف لام آغاز می شوند:

لاله (گل لاله)   Lale ـ لمان (لمعان)   Leman درخشان  لما (لمع)درخشید Lema   ـ ليلىLeyla    ـ لطيفةLatife    ـ لاله زار (لاله زار) Lalezar 

م ـ: نامهایی که با حرف میم آغاز می شوند:

موژدة      (مژده) Müjde   ـ  مَلتَم  (نسيم دریا)  Meltemـ مَنكشة (گل بنفشه)Menekşe  ـ مُزيّن (دارای آرایش)Müzeyyen  ـ مِيهرِبان (مهربان)Mihriban  ـ مِيهر ماه (مهر"خورشید"وماه)  Mihrimah ـ مَهتاب  Mehtapـ مَرال (آهو)Meral  ـ مُيسر(میسّر)Müyesser  ـ مقدّسMukaddes  ـ موهبةMevhibe  ـ مدينةMedine  ـ مَليس (گیاهی با بوی سبزی)Melis  ـ مَليسة Melisa  (گیاهی با بوی سبزی) ـ منوّرMünevver  ـ مَليحةMeliha  ـ مُنيبةMünibe ،زن توبه کننده ـ مديحةMediha  ـ مقصودةMaksuda  ـ مسلمةMüslime  ـ ماهرةMahire  ـ مُشرّفMüşerref  ـ مُعلاّ Mualla ـ مُجلاّ (جلا دهنده براق کننده) Mücella ـ مريمMeryem  ـ ملكةMelike  ـ ميناءMine  ـ منيرةMünir’e  ـ مروةMerve  ـ ماجدةMacide  ـ مقبولةMakbule  ـ مفتونةMeftuna  ـ مَلَكMelek  ـ مُرشدة Mürşide ـ مولودةMevlüde  ـ مسرورةMesrura  .

ن ـ :نامهایی که با حرف نون آغاز می شوند:

 

نائلةNaileزن کامیاب  ـ ناجية،زن نجات یافته Naciye ـ نيل هان (رودخانه نیل بزرگ) Nilhan ـ نُوردانْ (نور، چراغ) Nurdan ـ نوردانة (یک روشنایی)Nurdane  ـ نازان  (ناز پرورده) Nazan  ـ نازلى (ناز پرورده) Nazlı  ـ نازندة (ناز پرورده) Nazende ـ نَسرين Nesrin  ـ نَباهات (بزرگی ،افتخار)Nebahat  ـ نَرمين (نرم ،نازک) Nermin  ـ نَريمان (شجاع، جسور)Neriman  ـ نور گول (گلی که از خود نور پخش می کند)Nurgül  ـ نِيلNil  ـ نجلاء،زنی با چشمان درشت و زیباNecla  ـ نفيسةNefise  ـ نوراي (نور ماه)Nuray  ـ نِوين (تازه) Nevin  ـ نُورNur ـ نزيهةNezihe  ـ نظيفةNazife  ـ نَكَهان (ناگهان)Nagehan  ـ فِيگان (فغان،ناله) Figan ـ نَسيبةNesibe  ـ ناديةNadiye  ـ نافذةNafize  ـ نافعةNafıa  ـ نَسْليهان (اشراف زاده) Neslihan  ـ نجمية  Nemciye ـ ناشدة،زن صدا زنندهNaşide  ـ نبيلةNebile ،زن نجیب و با فضیلت ـ نورتَن (نورانی درخشان) Nurten ـ نسلي شاه  (از نسل شاه) Neslişah ـ نيل أي (نور ماه) Nilay ـ نورجان (پر نور)Nurcan  ـ نظميةNazmiye  ـ نظيرةNezire (Nazire)  ـ نيهال (نهال یا زن زیبارو)  Nihalـ نعمت (نعمة)Nimet  ـ نارين (ضعيف، ظريف) Narin ـ نيگار (نگار) Nigar ـ نيلوفر (شکوفه های در اطراف تالابها می رویندNilüfer  ـ نارية (از آتش، جن)  Nariyeـ نسيمةNesime  ـ نادیده (کمیاب) Nadide ـ ناگهان Nagehan .

ه ـ نامهایی که با حرف ها آغاز می شوند:

هاندا (افتتاحية، بازگشایی)Handa  ـ هوليا (رؤيا، خيال)Hülya  ـ هالة Hale ـ هديةHediye  ـ هاجر Hacer ـ هاديةHadiye  ـ هلالHilal  ـ هندان (خنده رو)Handan .

و ـ نامهایی که با حرف واو آغاز می شوند:

وِلدان،جمع ولید به معنی کنیز Vildan ـ وصفيةVasfi’ye،دختر نابالغ  ـ وسيلةVesile  ـ وهیبةVehibe زن بخشنده ـ وزيرة Vezire  ـ وحيدةVahide ـ وجيهة،زن دارای مقام و منزلتVecihe .

ي ـ نامهایی که با حرف یا آغاز می شوند:

ياسمينYasemin  ـ يَليز (زیبا رو) Yeliz ـ يلدز (ستاره) Yıldız ـ يشِمYeşim  (سنگی گرانبها با رنگ سبز کم رنگ) ـ يونجا (یونجه)Yonca  ـ یاپراک (برگ درخت)Yaprak  ـ يسرىYüsra  ـ يَلدا (شب یلدا)Yelda .

 

الفاظ و معانی نامها در بین ترکها و ترکمنها(عراق)

نویسنده:نظام الدین ابراهیم اوغلو

مترجم :جمال الدین صحنه

www. Afkarhura.com

مقدمه

همانطور که همه می دانیم پیامبر اکرم (ص)در احادیث زیادی مسلمانان را برای انتخاب نامی شایسته برای فرزندان فراخوانده  است چرا که به فرموده ایشان انسانها در روز قیامت به نام خود و نام پدرانشان فراخوانده خواهند شد .همچنین آن حضرت از مسلمانان خواسته ،که فرزندانشان[1] را با نام پیامبران نام گذاری کنند وبه  فرموده ایشان دوست داشتنی ترین نامها در نزد پروردگار نامهایی است که سرآغاز آنها (حمد یا عبد )باشد .

در این مقاله به بررسی برخی نامهای مردمان ترک و ترکمن می پردازیم ولی قبل از آن دوست دارم چند نکته را مخصوصاً  برای نو آموزان زبان ترکی  یادآوری کنم.

نکته اول:

می توان گفت که در سده های قدیم در نتیجه برخورد یا حاکمیت تمدنهای گوناگون نامهای ترک  تحت تأثیرفراوان  زبانهای دیگر قرار گرفته است، به همین سبب نامهای زیادی از این دولتها به نامهایشان افزوده شده است، حتی  ترکها و ترکمنها بعد از ورود اسلام نامهای قدیمی خود را رها کردند و نامهای اسلامی را برای خود برگزیدند.

به همین جهت نامهای مردمان ترک و ترکمن را به چهار بخش کلی می توان تقسیم کرد د:1- نامهای ترکی قدیم و جدید 2- نامهای عربی ،اسلامی 3- نامهای فارسی 4- نامهای اروپایی(بسیار کم)

نکته دوم:

 گاه حرف (ة- ــة) در آخر نامهای عربی در ترکی به شکل (ت)تلفظ می گردد مانند (حكمت)  Hikmetـ فكرة (فكرت)Fikret  ، وگاهی در برخی از نامها تلفّظ نمی شود مثل: فاطمة (فاطمه)  Fadime; Fatma ـ زليخة (زوليهه( Züleyha; Zelih

نکته سوم:

همزه ای که در نامهای عربی وجود دارد چه در وسط و چه در آخر در ترکی  تلفظ نمی شود مثل: سماء (سما) Sema ـ عائشة (عايشه) Ayşe  . أما همزه ای که در اول نامهای عربی وجود دارد یا زیرتر و نرمترمی گردد مثل ـ اَسماء (اَسما)Esma  . یا بم تر  مثل ـ أَدم (آدم) Adem  و مانند آن.

1 - پدران و مادران باید توجه ویژه ای نسبت به نامگذاری فرزندانشان داشته باشند چرا که تأثیر این مسئله بر روی شخصیت و رفتار کودکان بسیار بارز و آشکار است. آیا تا به حالا در خصوص تغییر نامهای برخی از اصحاب پیامبر از سوی آن حضرت فکر کرده اید؟حتماً دلایلی وجود داشته است ،از آن جمله نام ابوبکر را از قحافة به عبدالله و نام عمر را به عمر فاروق تغییر داد.نامها گاه بیانگر قدرت اراده و قدرت شخصیت یا ضعف اراده یا ضعف شخصیت می باشند.   نامهایی هستند که بیانگر خوشبختی ،گذشت یا غم و  بدبینی وتندخویی و مانند آن می باشند .علاوه بر اینها علمی به نام علم حروف و نامها وجود دارد و آگاهان به این علم ادّعا می کنند که به واسطه حروف نامها و نقطه گذاری آنها می توانند تشخیص دهند که یک زن شوهر ازدواج موفقی خواهند داشت یا خیر.

نکته چهارم:

شکل تغییریافته ای از نامها در زبان ترکی وجود دارد مثل:  شکل تغییر یافته نام علي (علّو، عليش)Allo Aliş;    ـ جليل (جلو)Celo    ـ مصطفى (مِستق)Mıstık    ـ عائشة (عشو)Aşo    ـ فاطمة (فطو، فطوش) Fato; Fatoş ـ جميل (جمو)Cemo  ـ بتول (بتوش)Betüş  ـ سيف الدين (سيفو)Seyfo  ـ محمد/ مهمد (مَمد، مَمو) Muhammed; Mehmet;( Memet; Memo) ومانند آن.

علت این که ترکها مثلاً نام پیامبررا به شکل دیگر غیر از آنچه که در عربی تلفظ می شود تلفظ می کنند این است که آنها به خاطر احترام زیادی که به رسول الله قائل هستند ، هرگز دوست ندارند در دعواهای و بدگویهایی که بینشان رخ می دهد شباهتی بین نام خودشان و نا م پیامبر وجود داشته باشد.

نکته پنجم:

نامهایی وجود دارند که برای زن و مرد به طور یکسان به کار می رود. مثل: فرهان (به معنى فرحان،خشنود)  Ferhan ـ ياشار ( به معنى زندگی می کند )  Yaşarـ راشان ( به معنى لرزش)Raşan  ـ إلهام  İlhamـ آيدین (به معنى نورانی)  Aydınـ نزاكت (ادب)  Nezaketـ كامران(خوشبخت) Kamuran (Karman) ـ صباح  Sabahـ كورشاد (شجاع، نام یک پادشاه قدیم ترک) Kürşat. و مانند آن.

نکته ششم:

برخی از نامهای عربی  به هنگام ورودشان به زبان ترکی به سبب قواعد خاص ترکی تغییر شکل یافته اند   مثل: شكري (شُكرو)  Şükrüـ حُسني (حُسنو)  Hüsnüـ أورخان (أورهان) Orhan ـ خاقان (هاكان) Hakan  ـ خندق (هندك)  Handekومانند آن.

نکته هفتم:

ـــ عموماً حروف تشدید دار کلمات زبان عربی در زبان ترکی به صورت ساده (بدون تشدید) نوشته می شوند

مثال: نوريّة (نوريه)Nuriye  بدون تشدید ـ فوزيّة (فوزيه). Fevziye  ـ حرّية (حريت) Hüriyet

ـــ به استثنای برخی نامها حرف (د) درنامهای عربی در زبان ترکی به (ت)تغییر شکل می دهد

مثال: نورالدّين (نورت تين) با تاء  Nurettin ـ جمال الدّين (جمالت تين)Cemalettin .ـ فخرالدّين (فخرت تين) Fahrettin..ومانند آن.

نکته هشتم:

برخی از حروف عربی همانندی در زبان ترکی ندارند از آن جمله:

1-      ( حرف (هاء – خاء –حاء عربی) همگی در ترکی هاء تلفظ می شوند،

مثل: خليل (هليل)  Halilـ هادي (هادي)Hadi  ـ حميد  (هميد)  Hamitومانند آن. با این یادآوری که  نشانه هایی برای تمیز دادن آنها از همدیگر وجود دارد

  2ـ همچنین  تلفظ حروف(ع) والف (أ) عربي   به دوشکل    (A, E)   در ترکی کاربرد دارد، و به صورت زیر یا بم  تلفظ می شود مثل: علي (ألي)Ali    ـ أحمد (أهمد) Ahmet    ـ أمل    Emel ـ أنس Enes  . همچنین برای تمییز دادن اینها نیز از برخی نشانه ها استفاده می شود.

ـ دو حرف قاف و کاف هر دو به شکل کاف تلفظ می شوند مثال قاسم (كاسم)Kasım  ـ كريم (كريم ) Kerim.. همچنین برای تمییز دادن اینها نیز از برخی نشانه ها استفاده می شود.

4ـ نیز به خاطر نبود حرف ( ثاء) در ترکی  مثل سین تلفظ ، مثل نامهای: ثانية (سانية)   Saniyeـ ثروة (سروت) Servet  

5ـ حرف ذال مثل "ز" تلفظ می گردد مثل اسم  ذكي (زكي)  Zekiـ ذنّون (زنون)Zenun . 

6ـ دو حرف ضّاد (ض) وظاء (ظ) مثل "ز" یا دال تلفظ می شوند مثل : فاضل (فادل، فازل)Fadıl, Fazıl  ـ حفيظة (هفيزة، حَفيدة)  Hafize, Hafide ـ ضياء (زيا)Ziya  ـ ظاهر (زاهر). Zahir

7ـ وحرف (واو) در عربی به  شکل حرف (V) تلفظ می شود  مثل: سلوىSelva  ـ واحدة   Vahideـ موهبة Mevhibe .

نکته نهم:

برخی از حروف ترکی قدیم  و جدیدی   ( پ  P ـ ژ J ـ گG  ـ ‘’ ڇ ch, Ç انگلیسی ‘’ ) همانندی در زبان عربی ندارند که  به این مورد هم باید توجه خاص شود مثل : Pınar، پینار در عربی تلفظ می شود (بنار) ـ موژدة Müjde، در زبان عربی تلفظ می شود (موجدة) ـ Gül، گول، در زبان  عربی تلفظ می شود (قول أو غول) ـ Çetin ڇتين، در زبان عربی تلفظ می شود (شَتين).

ومثالهای دیگر : ـ  Pamukپاموق (پنبه) در تلفظ عربی باموق. ـ  Gündüzگوندوز (روز). ـ Çeçanistan کشور چچنستان در تلفظ عربی(شيشا نستان یا  شيشان). ـ Çay  (ڇاي) در تلفظ عربی الشاي.

 

ـ علاوه بر این (8) حرف صدا دار در زبان ترکی و ترکمنی وجود دارد که در زبان عربی به هیچ وجه یافت نمی شود که به این مورد هم باید توجه ویژه ای بشود چرا که این حروف معنی کلمه را به طور کامل تغییر می دهند و عبارتند از  (a , e , ı , i , o , ö , u ,ü ) مثال:

Kır  قر یا قرا، به  معنی بیرون شهر/ Kir  كير به معنى کثیف  

Gol  گول به معنى گل  در ورزش(فوتبال) /  Göl  گول به معنى تالاب // Gül گول به معنى گـُل/ Gul  در زبان ترکی معنی ندارد . 

  Alآل به معنى بگیر /  El أل بمعنى دست // Av اَو به معنى شکار / Ev إيو به معنى خانه

Koş كوش به معنى تند راه برو، حرکت کن /  Kuşقوش به معنى پرنده //  اُوڇ به معنى پرواز/ Üç أُڇ بمعنى سه.

 Olum +lu أولوملو به معنى کار مثبت / Ölüm  أُولم به معنى مرگ.

نکته دهم:

در  بین نامهای ترکی نامهایی هستند که این نامها  از ترکیب دو کلمه تشکیل شده اند مثل: عمر فاروقÖmer Faruk    ـ أبو بكر   Abu Bekir   ـ محمد عليMuhammet (Mehmet) Ali  ـ محمد حسام الدينMuhammet (Mehmet) Hüsamettin  ـ مصطفى أحمد  Mustafa Ahmetـ محمد أمينMuhammet (Mehmet) Emin  ـ علي جان Alican ـ يونس أمرهYunus Emre  ـ اسماء نورEsmanur  ـ أم كلثومÜmmükülsüm  ـ خير النّساءHayrulnisa  ـ گول فيدان Gülfidan(غنچه) ـ عائشة (عايشة) گول Ayşegül ـ عائشة نورAyşenur  ـ فاطمه نورFatmanur  ـ أم خان (به معنی مادر خان)Ümmühan ومانند آن.

نکته یازدهم:

نیز در زبان ترکی لقب های زیادی وجود دارند،و در حال حاضر این لقبها بیشتر کاربرد اسمی پیدا کرده اند .لقبها عموماً از موارد زیر تشکیل می شود:1- از نامهای جانوران و پرندگان. 2- از نامهای گلها و شکوفه ها و میوه ها 3- از نامهای حرفه ها و شغل ها 4 – از نامهای شهر ها و روستا ها 5- از نامهای فلزات 6- از نامهای  قدیم ترک  7 – از نام پدر بزرگ + لفظ اوغلو و مانند آن. مثال:

  شاهین)  .Şahin  ـ كارتال (عقاب)  .Kartal (   ـ قزانجي (فروشنده یا برّاق کننده دیگ)  .Kazancı    ـ ترزي (خياط))    .Terzi rـ ڇاقماقڇي  (فروشنده یا سازنده فندک) .Çakmakçı ـ باش بوغ (فرمانده رئیس )  .Başbuğـ مندرس (آبگیر آبشار ).Menderes  ـ بطّال.Battal(قهرمان)  ـ أردوغان (پسر شجاع).Erdoğan  ـ ڇاقر (]چشم آبی ـ باي قال، باي كال (اسب وحشي)  .Baykal ـ كورت (گرگ).Kurt  ـ قوج (قوچ) .Koç ـ أرقوج (مرد قوی، بزرگ ) .Erkoç ـ بلوط (ابر)  .Bulut ـ  كِراز (گیلاس) .Kiraz ـ  جَم (جمع یا گرد هم آیی) .Cem ـ بياض "بياز" (سفید) .Beyaz ـ أق (سفید )  .Akـ قارا (سیاه).Kara  ـ أق يول (راه درست) .Akyol ـ إينونو (لقبی است  برای رئيس جمهوري تركيه) İnönü.ـ شان (شهرت، برتری)

نکته دوازدهم:

در زبان  ترکی نامهای اسلامی کاربرد گسترده ای دارند که در اینجا نیازی به یادآوری آنها نمی بینم چرا که  این نامها در بین مسلمانان بسیار معروف هستند.مثل:نام پیامبران ،اولیاء الله،  اصحاب پیامبر، خلفای راشدین و اسماء الله چه با سرآغاز عبد و حمد و چه بدون آنها مثلاً عبد الغفار یا غفار.

-- لقبهایی وجود دارند که از  عهد سلجوقی برجای مانده اند و از ترکیب کلمه ای  با کلمه (الدین) ساخته شده اند  و امروزه  به عنوان اسم کاربرد بسیار دارند،مانند سیف الدین،حسام الدین و....

در اینجا در حد توانایی خود سعی خواهم کرد نامهای ترکی را بر اساس حروف ابجد توضیح دهم 

باب اول (نامهای مردانه)

نامهایی که با الف آغاز می شوند :

آدم  Adem ـ إسماعيل  İsmailـ أحمد  Ahmetـ أنورEnver  ـ إحسانİhsan  ـ أمره (عاشق) Emre  ـ أمرح (موسیقیدان، رّقاص) Emrah ـ أورخان (حاكم، استاندار)Orhan  ـ أنيسEnis  ـ أيوبEyüp  ـ إلهانİlhan   خان مردم ـ أُفُقْUfuk  ـ اَرْطرغول (تمیز،دل، راستگو وشجاع)Ertuğrul  ـ آگاهْ،) Agah ـ اَرْجومَندْ (ارجمند ) Ercüment ـ أرجان (درست، زنده)  Ercanـ إلهاميْ (منسوب به الهام ) İlhami ـ أُسامه Usame (شیر درنده ـ أُغوز (پاک،  خوش اخلاق) Oğuz  ـ إبراهيم  İbrahimـ اَديبْ  Edipـ أُومود (امید) Umut ـ أُوميد (امید

) Ümit ـ اَنَسْ  Enesـ اَيْدِنْ (نورانی) Aydın ـ اَرْدالْ (مرد تنها) Erdal ـ أُونال (پیشوا، رهبر) Ünal  ـ اَرَنْ (از جان گذشته در راه خدا)  Eren ـ اَرْكانْ  (شجاع، دارای اعتماد به نفسErkan ـ أي تكين ( منشأ خیر همچون ماه، تنها همچون ماه )  Ay tekin ـ إلْكَرْ (نامی است به اولین فرزند پسری که به دنیا می آید ) İlker ـ أميرهان (حاكم) Emirhan ـ أميرEmir  ـ أفكان  (کسی که زیاد می گرید و ناله می کند ) Afgan ـ أُولجاي (شانس) Olcay  ـ أُوزكان (خون خالص) Özkan ـ أوزگه، دیگر ) Özge ـ أُوندرْ (رهبر )  Önderـ اَنْدَرْ(نادر)  Enderـ اَرهان (حاكم عادل) Erhan  ـ إلياسİlyas  ـ آليزة (نوعی  باد ـ اِشِن (شعاع نور )  IŞIN  ـ آتاش (دوست )  Ataş ـ آتيلا (حاكم هون)Atilla  ـ أبو ذر (دارا ، ثروتمند، صاحب طلا) Abuzer  ـ  أنگين (زمین پست ) Engin ـ أسعد  (خوشبختی زیاد و شادمانی ) Esat  ـ أرِج (صلح، هر چیزی که باب دل انسان باشد)  Arıç ـ أوكتاي (سر نیزه اجداد) Oktay ـ أورال (کنترل ، تصرف یک سرزمین )  Oralـ أونور (افتخار ،غرور، ، إحترام) Onur ـ أوزجان (دوست صمیمی)  Özcan ـ اُونال (مشهور، معروف) Ünal ـ أورال ( رودخانه ای که به دریاچه حضر موت می ریزد) Ural ـ أوغوز (درست،نیرومند، یک دوست با قلبی پاک) Oğuz  ـ اوغوز هان (حاكم نیرومند )Oğuzhan  ـ اوغور (شانس ،فال نیک) Uğur ـ أيواز: زوج، خوش تیپ، تاس)Ayvaz  ـ أمر الله Emrullah ـ أولجان (دوست صمیمی باش)  Olcanـ  أدهم (سیاه، گونه ای از اسب) Edhem  ـ أردم (خوش اخلاق ،با فضیلت، فروتن)  Erdemـ اَورن (فَلك، موجودات)Evren  ـ أُسامة (نامی برای شیر)Üsame  ـ أخي،Ahi برادرم.

ب-نامهایی که با حرف ب آغاز می شوند:

بَهادر ( شجاع،دلیر)    Bahadırـ بلآبان (گونه ای از پرندگان گوشتخوار)Balaban    ـ باران Baranـ بارِش (صلح،آشتی)    Barışـ بارلاس (جنگجو)    Barlasـ باتوهان (قوي)    Batuhanـ باتوراي (شجاع همچون برق)Baturay  ـ بايار (بلند )  Bayarـ با يزيد (نام حاکمان عثمانی)Beyazıt  ـ باي هان (ثروتمند)  Bayhan ـ باي سال (مشهور)  Baysalـ بهجت (سرور)Behçet  ـ بكتاش (هم صحبت، عزيز)Bektaş  ـ بندر Bender  ـ بَرْكه (أثر) Berge ـ بركين (قوي)Berkin  ـ پرك (محکم، قوي) Perk  ـ بيجان Bican  ـ بيلآن (سنگهای قیمتی)Bilan  ـ بُولَنتْ ( بلند)Bülent  ـ بيراند (یک سوگند)Birant  ـ بيركان (آتشفشان)Birkan  ـ پولات (فولاد، قوي) Polat ـ بارباروس (لقبی است که اروپائیها به حاکم خير الدين دادند)  Barbarosـ بحريBahri (دریایی ـ بدري،پیش گیرنده در مسابقه  Bedriـ بُنيامين Bünyemin ـ بَهاء،خوشگل   Bahـ بُراق (حالت روانی برای شخص ، نام اسب رسول (ص)  Burakـ بِلال Bilal ـ براءة  Beraatـ برهانBurhan  ـ بختيار ،)  Bahtiyarـ بصري (کسی که می بیند و آگاه است)  Basri ـ بايرام (عيد)Bayram  ـ بَشر  Beşer ـ باشاران (موفق)  Başaranـ بهيج (شادی سرور) Behiç ـ بهزاد Behzad ـ بكَرْ (قوي، محکم) Beker ـ بَركان (درخشان) Berkan ـ بَسيم (خندان) Besim ـ بيراند ( یک سوگند) Birant ـ  بِشْر (مژده دهنده، محبوب)  Bişr ـ بُوراي (انسان کامل، شّجاع) Boray ـ بَيهان (کسی که راز پنهانی ندارد) Beyhan ـ بيرجان (دوست صمیمی، عزيز)  Bircan ـ باقي Baki ـ بُراق (نام اسب پیامبر که با آن به معراج رفت) . burak

ادامه دارد



[1]

دوست من(یا صدیقتی)

ای دوست من

برگه ای را به من دادی و نفهمیدی که این برگه عقل از سر من می برد

من سالهاست که به آن خو کرده ام

خنجری را به من دادی خنجری که سر زخمهای قدیمی من را باز می کند

 زخم خونی به من دادی که قصد بند آمدن ندارد

من مایه زحمت تو نیستم

تو مایه آرامش من و از بین برنده وحشت من هستی

ولی اگر سرمن داد بزنی

و بگویی دیگر شعر گفتن را رها کن

که شعر روزی تو را خواهد کـُشت

اگر بگویی روزی خواهد آمد که نوشتار دیگربرای بیان سخنانت کافی نیست

و خنجر عشق سینه ات را خواهد شکافت

جانت و سخنانت در اختیار آسمان قرار خواهد گرفت

اگر بگویی دیگر بس است

بیاسای

به خدای شعر کافر خواهی شد  وارزش شعر را از بین خواهی برد

امکان ندارد گرمی چشمها را با وفاداری بیامیزم

دوست من

سفارش من برای تمام  کسانی که بعد از من می آیند این است

به آنها خبر بده  که من اشکهایم را داخل بطری عطرخود ریخته ام

از این رو آن را به همه کسانی که دنیا آرزوهایشان را  به یغما برده بده

تا با همین اشکهای ناچیز من همه غمهایشان را معطر سازند

شعر از مراد مردان

مترجم :جمال الدین صحنه

www.alturkmani.com

شاعر محمد حسین شهریارعاشق اندوه و زیبایی

شاعر محمد حسین تبریزی تصمیم گرفت لقب شعری خودش را که در ادبیات قدیم ( تخلص) گفته می شد  تغییر دهد بنابراین از دیوان حافظ شیرازی فالی گرفت ،برای فالش کلمه شهریار درآمد و در کل ایران این لقب براسم او پیشی گرفت حتی او را کسانی که خواندن و نوشتن نمی دانند می شناسند و بخشی از شعر حماسی او را که به زبان ترکی نگاشته شده حتی کسانی که ترکی نمی دانند از حفظ می خوانند (حیدر بابا سلام) و این چیزی بود که من شخصاً زمانی که در کربلا هر ایرانی را که می دیدم ادر مورد این شاعر می پرسیدم  به عینه دیدم .فارسها این شاعر را به خاطر این استخاره (حافظی) لقب داده اند شاعر بین دو فرهنگ فارسی و ترکی زندگی کرد واز سرچشمه های ادبی آنها سیراب گردید .  در نزد او زبان مادریش (ترکی) در درجه اوّل اهمیت  و زبان رسمی  در مرتبه دوم اهمیت قرار داشت.شاعران ترک زبانی همچون نامق کمال ،توفیق فکرت و محمد عاکف ارصوی الگوی او در سرودن شعر ترکی بودند واز بین اینها نیز ارادت خاصی به توفیق فکرت داشت در قصیده خود به نام (وطن)خواست که از او تقلید نماید ولی ناموفق بود بنابراین قصیده اش را پاره کرد ، در فارسی از سعدی ، حافظ ،نظامی گنجوی و فضولی بغدادی تقلید می کرد ، شاعران مشرق زمین مخصوصاً در هند ، پاکستان ،ایران،ترکیه،آذربایجان،ترکمنهای عراق و برخی کشورهای ترک زبان از او تأثیر بسیار پذیرفتند ،و برخی برای شعر حماسی(حیدر بابا)نظیره نویسی کردند و برخی نیز جوابیه برای آن نگاشتند ، بعد از این که دانشگاه تبریز درجه دکترای  افتخاری را در ادبیات  به او اعطا کرد شهرت او با نام استاد شهریار در همه جا پیچید و حکومت ایران روز درگذشت این شاعر  را روز بزرگداشت  شعر و ادب  نامید و رهبر ایران سید علی خامنه ای با این بیان  او را توصیف کرد(شهریار شاعری است با دست آورهای بسیار ،ایشان افتخار مردم خود هستند چرا که او با وجود تنگ دستی شعر را وسیله کسب معاش خودش  قرار ندادند،و هرگز خود را به دربار  نزدیک ننمودند  و در واقع یک مبارز باجرأت و عاشق دین و کشورش بودند .شاعر نه دارای گرایشهای چپ بود و نه از اعضای جریانهای انتقادی  که در  قرن گذشته بر میدان ادب ایران خیمه زده بود به همین خاطر برای کارهای خود آنطور که باید اهتمام زیادی نورزید و به خاطر انگیزه های دینی و انسانی او ،ملی گرایان ترک در ایران توجهی به او نکردند و من این مسئله را زمانی که در سال 1999 با شاعر ملّی گرای  ترک علی تبریزی در خانه اش  در خیابان خیام تهران ملاقات کردم متوجه شدم. در این میان که محققان محافظه کاراو را پایه گذار بی رقیب شعر فارسی قلمداد می کنند واز سبک شعری  او تجلیل به عمل می آورند (سبک شهریار) که از نوع سهل ممتنع می باشد ،ـــ  سخنی که گفتنش سخت است و فهم آن آسان ــ این شخص  ارزشی برای شعرهای او قائل نبود.

شاعر پارسا زندگی کرد و در اوخر عمر خود در سال 1988فقط مشغول عبادت بود و در یک خانه بسیار معمولی دار فانی را وداع گفت ، و من خوش شانس بودم این خانه را که  بیش از 50 متر مساحت ندارد و بعدها به موزه اسباب و اثاثیه ،آثار و عکسهای او در یکی از محله های تبریز بدل شد از نزدیک ببینم  ، از دیدن یک  تابلوی عکس او که در ورودی خانه آویزان شده بود و بازتاب دهنده آخرین روزهای زندگی او بود که  یک کولی دوره گردی را می ماند که ناکامیها  او را زمین گیر کرده است و یکه و تنها بین اسباب و اثاثیه اش  که از یک لباس ژنده و زیرانداز و یک فانوس  و یک بخاری بیش  نبود ، نشسته است .شاعر تنها زندگی کرد و تنها مُرد.فرزندانش بعد از اینکه ازدواج کردند  او را به حال خود رها کردند.  من یک نسخه از دیوان خودم  (حماسه قیتاز بابا داستان یک عمر)را به موزه او اهدا نمودم تا پل ارتباطی بین ما و آنها باشد  . و هروقت که گذرم به آنجا می خورد این کتاب را در بخش کتابهای اهدایی پشت ویترین کتابهایی با موضوعیت شهریار می بینم .

محمد حسین شهریار در سال 1904 در یکی از روستاهای تبریز به نام (قه یش قورشاغ)  مشرف بر دامنه کوهی که بسیار شبیه به تپه ای با نام (حیدر بابا)بود چشم به جهان گشود.واین کوه منشأ الهام خیال بارور او  در آفرینش شعر حماسی اش با نام این کوه شد. این روستا تابع دهستان خشگناب است و هنگامی که از این دهستان دیدن نمودم مجسمه بلند این شاعر رادر آنجا دیدم .و از روستای خود او گرفته ــ غنی در کشت وزرع و فقیر در احداث  کارخانجات ــ  تا کل آذربایجان نام شاعر به شکل گسترده و فراگیر همه جا را فرا گرفته است . از خود روستای او تا تبریز هر چیزی به نام او نامگذاری شده است .از مدرسه و بیمارستان بگیر تا مسجد جامع و بانک و دانشگاه . . زمانی که در شهر تبریز و نواحی اطراف آن می گشتم به جز مجسمه شهریار مجسمه دیگری را به چشمم نخورد،از قشرهای مختلف مردم پرسیدم که آیا  واقعاً شهریار این قدر نزد شما محبوب و دوست داشتنی است؟که پاسخ آنها جگر هر  انسان آزاده ای را کباب می کرد ، می گفتند همانطور که در مورد نابغه های دیگر نیز  اتفاق می افتد ما به بزرگان خودمان  بعد از مرگشان ارزش قائل می شویم ،و در زمان حیاتشان آنها را ولو با دادن جایزه ای  یا نصب مجسمه ای از خود آنها خوشحالشان  نمی کنیم ،گرچه اوکمی  قبل از مرگش افتخار دیدار با سیدعلی خامنه ای را داشت .با این وجود ایشان افسرده و تنها فقط با حقوق بازنشستگی خود به حیاتش ادامه می داد . به هیچ کشوری سفر نکرد و اگر او در استانبول یا باکو زندگی می کرد مسلماً او را  بر روی سر خود جای می دادند.اگر خانه محقر او را با قبر باشکوه او مقایسه نمایی حتماً تفاوت آنها را که همچون تفاوت کلبه با قصر است  خواهی دید . به خاطر پارساییش از نور دوربینها فرار می کرد و خبرنگاران را برای انجام مصاحبه  نمی پذیرفت و اعتقاد داشت شهرت سایه ماست و اوست که باید به دنبال ما بیاید نه این که ما به دنبال سایه باشیم با این وجود ایشان برای خیال خود  مجا ل گسترده ای برای نوآوری داد و همه دردها ، آرزوها و غمهای خود را در عشق وتجربهای زندگی در شعرش نمودار  ساخت چرا که او زمانی که تحصیلات خودش را در مدرسه دارالفنون در تهران به پایان رسانید وارد دانشکده پزشکی شد و در آنجا بود که  با تمام وجود عاشق و دلباخته دختری شد ولی خانواده دختر به خاطر فقر مالی اش به  تقاضای ازدواج او جواب رد دادند به همین دلیل گرفتار یک بحران روحی شدیدی شد و در بیمارستان بستری گردید .تمرکز شهریار  به هم خورد و مجبور شد  دانشکده پزشکی  را که فارغ ا لتحصیل شدن در آن برای اومثل آب خوردن بود رها کند.

 این حادثه ناگهانی تأثیر شگرفی  در زندگی او برجای گذاشت و توانائیهای نوآورانه او را شکوفا ساخت تا اینکه شاعری شد از تراز شاعران رده اوّل و باعث افتخارهمگان  در طول قرنها ،و پدیدآورنده قالب و سبکی نو و نو آور در بیان زیبایی و صداقت گفتار، تصویر  خیال و بیان حکمت در حد اعلا و در  حد و اندازه سعدی و حافظ  وخیام نیشابوری .گفته می شود که این شکست او در عشق در شخصیت او تأثیر به سزائی گذاشت و او را شخصی بدبین و درونگرا ،نمودار غم و تارک دنیا  بار آورد طوری که دنیا در نظر او دروغ و یاوه ای بیش نبود.

می گوید:این دنیای ما دروغ است و یاوه،ای حیدر بابا..و آن میراث سلیمان و نوح است... پسر، برادر! ،دنیا همانی است که مارا  گرفتار درد ساخته است..... به هر کسی هر چی داده ،گرفته است ....و از افلاطون تنها نامی مانده است..
حيدربابا ، دوْنيا يالان دوْنيادى
سليماننان ، نوحدان قالان دوْنيادى
اوغول دوْغان ، درده سالان دوْنيادى
هر کيمسَيه هر نه وئريب ، آليبدى
افلاطوننان بير قورى آد قاليبدى

حتی خانواده و دوستانش نیز او را همچون معشوقه اش رها می کنند، ایشان این حادثه را در این شعر حماسی به شکل زیبایی توصیف می کند .

حیدر بابا یاران و دوستان از من رویگردان شدند ....و یکی یکی  من را در صحرای غم  رهایم ساختند ...چشمانم خشک شده است و چراغ زندگی ام خاموش شده است .... در بدترین مکان روز من به شبی تاریک مبدل شد....و من اسیر ویرانه شام این دنیا هستم  
حيدربابا ، يار و يولداش دؤندوْلر
بير-بير منى چؤلده قوْيوب ، چؤندوْلر
چشمه لريم ، چيراخلاريم ، سؤندوْلر
يامان يئرده گؤن دؤندى ، آخشام اوْلدى
دوْنيا منه خرابه شام اوْلدى

واینجا خودش را به فرزندان امام حسین تشبیه می کند که در سرزمین شام اسیر شدند چرا که نه !خود شاعر نیز از اولاد امام حسین است!

شاعر به عنوان کارمند در یکی از بانکهای تهران کار کرد و زمانی که آوازه اش در کشور پیچید و مشهور شد اداره بانک با همان حقوق او را از انجام کار معاف ساخت تا با خیال راحت به کار شعر بپردازد سپس بازنشسته شد و به تبریز بازگشت و به همراه خانواده اش در این خانه محقر زندگی کرد . این شاعر گرامی دو دختر و یک پسرکه چیزی از شعر نمی فهمد دارد!! .

نبوغ شعری شهریار در سنین کودکی به ظهور رسید، روزی به پدرش که وکیل دادگاه و یک فرد بافرهنگ و محترم در بین طایفه خود بوده و به (حاج آقا خوشگنابی )معروف بود برگه ای را داد که شعر خود او بر روی آن نوشته شده بود ،پدر با دیدن آن آینده شعری درخشانی را برای او متصور شد ،در سال 1929 اولین دیوان شعرش را با مقدمه ای که ملک الشعراء بهار برای آن نوشته بود به چاپ رسانید .

شهریار شعر را دوست می داشت و با آن زندگی می کرد و تمام وقت و زندگی خود را وقف شعر کرده بود با قافیه ها خلوت می کرد و در گوشه تنهایی خود شعر می سرود در هر زمان و مکان می نوشت و گویی که این ابیات از الهه شعر بر او نازل می شدند . دختر بزرگش (مریم)حالت او را زمانی که او  سرگرم سرودن شعر بود و وحی شعر بر او نازل می شد توصیف می کند او می گوید:"همچنان به یاد می آورم زمانی که من یک دختر بچه بودم در نیمه شب از خواب بیدار می شدم نور ضعیفی را در اتاق پدرم می دیدم سپس به بهانه نوشیدن آب به طرفش می رفتم می دیدم که پدر با صدای آهسته شعری را زمزمه می کرد و با قلمی که در دست داشت بر روی برگه ای که پیش رویش قرار داشت می نوشت و زمانی که او در این  مقام قرار داشت  من نمی دانم در مورد چین و چروک و لرزش صورت او چه بگویم ،او کاملاً از دنیای ما کنده می شد بر فروتنی اش افزوده می شد در یک دنیای دیگر سیر می کرد طوری که اگر صدایش می کردی گویی این که او را از خواب عمیقی بیدار کرده باشی ناگهان از جا بر می خاست و من او را با همان فروتنی و وارستگی اش تنها می گذاشتم"

شهریار به شاعر غزلسرا مشهور شد ودر ادبیات فارسی و ترکی جای تعجب است   که شاعر، توانایی خودش را در سرودن غزل ارزیابی می کند و هدف در این نوع شعر  آن شکلی از غزل که ما می شناسیم نیست ،غزل قالب ،ترکیب و وزن خاصی دارد و از 6 بیت شروع می شود تا 12 بیت ادامه می یابد و در وزن هزج است و شایعترین آن وزن هزج اخرم است بر وزن مفعول مفاعیلن فعولن .شهریار شاعر بی رقیب عصر خود شناخته شده است ،در سال 1956زمانی که سخن مادرش را که در حد پرستش دوستش داشت شنید که می گوید  "از شعر پسرم چیزی را نمی فهمم چراکه او به یک زبان دیگر می نویسد" بسیار متأثر شد و سعی کرد او را خشنود سازد بنابر این خانواده اش را جمع کرد و به زادگاه اش رفت و زمانی که از دور چشمش به  کوه (حیدر بابا )افتاد قریحه شعری او با این شعر خماسی گـُل کرد .

زمانی که رعد و برق می زند ای حیدر بابا...وسیلهای بنیان کن  کف کنان به جریان می افتند ....و زمانی که دختران  صف می کشند و به نظاره می ایستنتد ...بر بزرگی ایل و تبارتان سلام باد.... چه اشکالی دارد شما هم یادی از من بکنید

   حيدربابا ، ايلديريملار شاخاندا
سئللر ، سولار ، شاققيلدييوب آخاندا
قيزلار اوْنا صف باغلييوب باخاندا
سلام اولسون شوْکتوْزه ، ائلوْزه !
منيم دا بير آديم گلسين ديلوْزه

و این شعر حماسی که بعد از او منبع الهام  هر شاعر و ادیبی گردید از بهترینهای شعر ترکی با لهجه آذری است که بسیاری از منتقدان آن را  به خاطر ویژگی مضامین انسانی ، فلسفی ، تجربه های شخصی  در زندگی و صداقت در گفتارو زیبایی آن در قالب و سبک شعری (ذخیره ادبیات جهان)یا (شعر آزاد جهانی) می دانند ،این نوع شعر از نوع سهل ممتنع و از رده (ترکیب بند)به شکل خماسی وبه صورت  هجایی می باشد که خاص شعر ترکی است(4+4+3)در مورد این شعر حماسی و بازخورد آن در مناطق کشورهای ترک زبان چندین مقاله به دو زبان عربی و ترکی به چاپ رساندیم.

شهریار در همه زمینه های شعر فارسی  در غزل ،مثنوی،رباعی ،شعر خماسی و آزاد منشأ نوآوریها یی شد  اگر نگاهی به دیوان شعرش بیندازیم بهترین شعر او همان (حیدر بابا ) است که اوّلین شعر او به زبان ترکی است  که برآمده از عمق وجود شاعر می باشد ، بدون هرگونه تکلف و مشقتی سروده شده است و در ادبیات ترکی یگانه محسوب می شود همین طور شاعر قصیده های دینی نوشت چون او در یک محیط دینی حوزه زندگی کرد و آشنایی خوبی با هنرهای موسیقی تصوف داشت طوری که دوست صمیمی موسیقیدانهای بزرگ ایران بود .گفته می شود که برخی از اشعارش را بر اساس نغمه های موسیقی کمان که دوستش اقبال آذر می نواخت مرتب می کرد ایشان(اقبال آذر)برای بخشهایی از شعر حماسی او  آهنگسازی کرد و در آذربایجان شمالی اجرا شد .  

برخی معجزات در شعر او به ظهور رسید از آن جمله تعریف می کنند که  در شهر قم مجتهدی بود به نام آیت الله مرعشی نجفی و ترک زبان هم بودند در خوابش حضرت علی (ع) را می بینند که به او خبر می دهند که شهریار قصیده ای در مدح ایشان سروده است و ابیاتی از آن را برای او می خوانند و مرد(آیت الله)آنها را حفظ می کنند و زمانی که از خواب برمی خیزند از اطرافیان در مورد شهریار می پرسند و این که این شاعر کیست ؟و این که ایشان او را نمی شناسند. که به او می گویند او شاعری است در شهر تبریز بنابراین از او دعوت می کنند که بیاید و زمانی که شهریار نزد آیت الله مرعشی حاضر می شود به او می گویند ای شهریار قصیده خودت را در مدح علی(ع)با عنوان (علی ای همای رحمت) بخوان و خود ابیاتی از آن را برای شاعرمی خوانند .شاعر از این سخن شگفت زده می شود و برای این که مطمئن شود می گوید  منظورتان چیست؟که آقای مرعشی  خوابی را که دیده بود تعریف می کنند  که در فلان روز و فلان ساعت....که اشک از چشمان شهریار سرازیرمی شود  و می گوید به خدا قسم غیر از من کسی از این قصیده خبر ندارد ودر حقیقت در همان زمانی که شما فرمودید تمامش کردم برخی از ابیات این قصیده را باهم می خوانیم

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدارا
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را

برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

شاعر حلقه اتصال بین شعر کلاسیک و آزاد بود و با شعرای هر دو سبک هم دوره بود و دوست صمیمی علی اسفندیاری ــ در ادبیات ایران  معروف به(نیما یوشیج) پیشاهنگ شعر آزاد و پدید آورنده آن در ایران ــ بود نیما اولین شاعری است که شعر آزاد نوشت و قصیده ای را با نام (افسانه)در سال 1921 به چاپ رسانید و این اوّلین شعر فارسی است  که به سبک شعر آزاد ساخته و پرداخته شد و  در آن زمان این نوع شعر چه از لحاظ قالب ،احساس و موسیقی کلام  در فضای شعر ایران  صدای تازه ای بود .و همانند اشعار بدر شاکر سیاب شاعر عرب است.علی 9 سال از شهریار بزرگتر بود و در سال 1895 در منطقه طبرستان در استان مازندران  به دنیا آمد.و خیلی کمتر از شهریار عمر کرد ــ64 ــ سال .ولی شهریار بیش از 80 سال عمر کرد . بین این دو شاعر نامه نگاریها ، گفتگوها و جلسات متعددی وجود داشت ، علی  متواضع  بود نگاه محبت آمیز همراه با احترام   به شهریار داشت. در یکی از نامه هایش چنین می نویسد.:

"شهریار عزیر عنوان قصیده ام  را که  به نام تو نوشتم قابل شما را ندارد تو خورشید ی  هستی در آسمان شعر و اگر خورشید نباشد هیچ چیز رنگی نخواهد داشت تو دلی  دیگر چه می خواهی...آیا خود دل را می خواهی!؟همچنین شاعر با پروین اعتصامی زن شاعر  خودساخته معروف که به رغم کوتاهی عمر شعر ش را چراغ راهی برای اصلاح جامعه زنان قرار داد ،هم دوره بود،این شاعره در یک حادثه رانندگی قبل از چهل سالگی کشته شد .همین طور استاد شهریار با شاعرانی چون سلیمان رستم ،محمد راحم و ابوالفضل حسینی (حسرت)از آذربایجان شمالی دوست بود و با آنها مناظرات شعری و نامه نگاریهای ادبی  داشت و دو تن از ادیبان ترکمن ما با نامهای استاد عطا ترزی باشی و نجیب وهاب با شاعر ملاقات داشتند . شاعر با به یادگار گذاشتن ذخیره ادبی فنا ناپذیر درگذشت،اندیشه ها را روشن ساخت نسلها را هدایت نمود ،  او تا دنیا دنیاست پایدار است ،در دل مردم زیست و شایسته احترام آنها شد و زمانی که به نور عشق سوخت   در دلها نفوذ کرد  تا روشنی بخش راه دوستداران علم و ادب باشد .

نوشته محمد مهدی بیات

مترجم :جمال الدین صحنه

منبعwww.alturkmani.com


خاطرات یک مسافر ترکمن عراقی از سفر خود به منطقه  ترکمن صحرا

سالهابود که آرزو داشتم به آسیای میانه سفر کنم و در بین شهرها و روستاهایی همچون سمرقند و بخارا و فرغانه که زمانی مرکز جهان محسوب می شدند و قبله آمال دانشمندان بودند سفر کنم درست است که تمامی آرزوهایم برآورده نشد ولی به هر حال بخشی از آن آرزوها به واقعیت پیوست.

این شهر های تاریخی به دو استان یا به عبارت دیگر به دو منطقه تقسیم شد ند که در تاریخ به خراسان و خوارزم معروف می باشند  .و صدها بلکه هزاران دانشمند و ادیب را در رشته های مختلف فرهنگی و تمدن اسلامی در دامن خود پرورش داده است. و می توان گفت که این شهرها گهواره تمدن همه انسانیت بوده است.......

این که برخی می گویند رؤیاها حبابهایی هستند که با بیدار شدن شخص از خواب از  بین می روند نمی تواند حرف درستی باشد ..

چرا که  رؤیاها بازتابی از غمها و اندیشه ها و احساساتی هستند که از درون آدمی می گذرند.........بعد از گذشت سالها از آخرین بازدیدم  از شهر های ترکمن صحرا به  دیدن این منطقه در ایران آمدم . بار اول که به اینجا  آمده بودم از چیزهایی که می دیدم شگفت زده  می شدم و همانطور که در فیلمها دستگاه زمان انسانها را به گذشته می برد احساس کردم که با سرعت برق به صدها سال گذشته  برگشتم .پوشش زنان و مردان حتی کودکان بازتابی از میراث زنده فلکلوری ترکمن بود و دیدن این صحنه نیز تعجب مرا برانگیخت جایی که  امام جماعت مسجدی از ما پرسید « شما کیستید؟» جواب دادیم ما از شهر  کرکوک هستیم مرد سرش را تکان داد و گفت سالها پیش زمانی که به خانه خدا می رفتم از این شهر گذر کردم و من از او  نپرسیدم که چه سالی بود و با چه وسیله ای این کار را کرده  است و این شخص پیرمردی بود با ریشی بلندو سفید و با روپوش سنتی مخصوص روحانیان ترکمن ، و نیز چیزی که خیلی زیاد توجه من را به خودش جلب کرد جوراب چرمی بلند (جرموق)این پیرمرد بود ....اینها مناظری بود که من بیست سال پیش در اینجا دیده بودم ولی امروز از تغییرات بوجود آمده  در این منطقه تعجب کردم .آبادانیها و دگرگونیها درهمه بخشهای زندگی صورت گرفته است!! تغییرات به همه امور زندگی دست یازیده و حتی لباس ترکمنها نیز از این قاعده مستثنا نشده است. در واقع لباس قدیمی ترکمن دیگر به چشم نمی آید و جز عده ای پیرمرد و یا روحانی دیگر کسی این لباسها را نمی پوشد این لباسها بازتابی از میراث اصیل اسلامی  هستند و عبارت است از یک روپوش راه راه زیبا و عمامه اسلامی"با این وجود زنان ترکمن همچنان لباس سنتی خودشان را حفظ کرده اند،که عبارت است از یک دامن  و روسری بلند .  و روسری زنان ترکمن مشخصه بارز این زنان است وکالایی است که زنان مسافری که از سایر  نقاط ایران به این منطقه می آیند را به خودش جلب می کند  و همه این زنان دوست دارند این کالا را به عنوان یادگاری با خودشان ببرند .منطقه ترکمن صحرا از بندر ترکمن واقع در ساحل دریای خزر شروع می شود و تا اطراف مشهد ومرز افغانستان امتدا می یابد .اما شهر  بندر ترکمن  در کنار زیبائیهای طبیعی، در جزیره خود (آشوراده)پیکر یکی از سلاطین ترک به نام محمد خوارزم شاه را جای داده است این سلطان در اثر غم و اندوه از دست دادن پادشاه بزرگ  خود به دست چنگیزخان مغول درگذشت و در این جزیره دورافتاده دفن گردید. در منطقه ترکمن صحرا شهرهای دیگری مثل گنبد کاووس ، بندر ترکمن،کلاله،مراوه تپه،درگزو... وجود دارند علاوه براین ،این منطقه  دارای روستاها و دهستانهای پراکنده است . و همچنین شهرهای مشهد، گرگان و قوچان نیز تعداد زیادی ترکمنهای مهاجر را در خود جای داده اند و در حال حاضر منطقه ترکمن صحرا بین استانهای خراسان شمالی و گلستان تقسیم شده است . اینان مردمانی هستند که به تاریخ ،مذهب ،میراث گذشتگان  وزبان خود اهمیت بسیاری قائلند. آنها به پاکی ،گشاده رویی،معروف هستند ، با احترام کامل از مهمانها پذیرایی می کنند . از ازدواج با اقوام و مذاهب دیگر خود داری می کنند  . شاید ویژگی های نژادی وتغییرات چهره آنها که خصوصیات یک انسان ترکستانی را در خود داراست عامل عدم ازدواج آنها با قومیت های دیگر باشد. پایبندی شدید آنها به مذهب حنفی و تعصب شدید آنها نسبت به این مذهب نفوذ در بین آنها و تلاش برای تغییر مذهبشان را  دشوار ساخته است. ...بیشتر ترکمنهای ایران که شمار آنها به دو میلیون نفر می رسد  در شهر گنبد ساکن هستند این شهر مرکز فعالیتهای فرهنگی و دینی ترکمنها نیز می باشد این شهر با یک برج قدیمی که در وسط این شهر قرار گرفته است شناخته می شود . این برج بر روی یک تپه خاکی واقع است و از تمامی بخشهای شهر قابل مشاهده است .بر روی دیوار این برج این جمله به زبان عربی نگاشته شده است:این قصر بلند ــ مال امیر شمس المعالی است ــ امیر قابوس بن وشمگیر ــ در زمان حیات خود دستور ساخت آن را داد ـــ سال 397 قمری و سال 375 شمسی .

وضعیت دین:

ترکمنها همگی مسلمان هستند وتابع مذهب حنفی ، در بین آنها  روحانیون از احترام زیادی برخوردارند و لباس ویژه ای بر تن می کنند . گرچه در جای جای ترکمن صحرا مسلکهای صوفیگری ،سلفیگری ومیانه رو  وجود دارند ولی جای خوشحالی است که روحانیان ترکمن با وجود همه این اختلافات و گرایشهای فکری متفاوت ،سر برپایی نماز جمعه در کنار هم توافق دارند . و اما نماز جمعه ،حتی وصف چگونگی برپایی آن در این منطقه احساسات انسان را به وجد می آورد هزاران انسان پیر و جوان را می بینی که سمت نماز جمعه می آیند .نماز جمعه در گنبد فقط در یک جا و آن هم مسجد جامع بزرگ این شهر برپا می گردد،مساحت این مصلی15000متر مربع است وبرای 20000 نماز گزار جا دارد در اینجا هزاران نماز گزار برای برپایی نماز جمعه جمع می شوند ، و به راستی که این مسجد یاد آور مسجد نبوی شریف است  مخصوصاً این که قاری قرآن در آن جا ،سبک قاری مسجد نبوی شریف را تقلید می کند .به نظرشما آیا امام جماعت شهرهای اسلامی می توانند از برادران خود در ترکمن صحرا تقلید کنند ؟ که اگر بتوانند این کار را انجام دهند اختلافاتی که ما را از هم جدا کرده برطرف خواهد شد ،بر این اساس اگرنمی توانند نماز جمعه را در کنار هم برگزار کنند دست کم نماز عید را باهم باشند .در جای جای ترکمن صحرا حوزه های علمیه برپاست هزاران طلبه در این حوزه ها به فراگیری علم مشغول هستند و شهر ترکمن نشینی نیست که در آن حوزه علمیه ای نباشد و فقه حنفی در آن تدریس نشود . در این حوزه ها خوابگاه هم برای طلاب آماده شده است، و نیز غذا و لباس  به آنها داده می شود . دوره آموزشی شش ساله است و گواهینامه  آن با دیپلم مدارس دولتی برابری می کند .این حوزه ها از طرف ثروتمندان ساخته می شوند و هزینه مالی آنها از طرف این افراد و نیز افراد عادی   تأمین می گردد  .ترکمنها این مدارس را سمبل ماندگاری و نشانه هویت دینی و قومیتی خود به حساب می آورند.

وضعیت اقتصادی:

منطقه ترکمن صحرا در تولید پنبه در رتبه اول کشور قرار داشت و در همه جای این منطقه  مزارع پنبه را  می شد دید ولی امروزه تقاضا برای این محصول کم شده و  در نتیجه  تولید پنبه تا حد زیادی کاهش پیدا کرده و به تبع آن ازتولید فرش ترکمن که شهرت جهانی دارد کاسته شده است،به همین جهت جز تعداد انگشت شماری از زنان  دیگر زنان انجام این کار را کنار گذاشته اند  .طبیعتاً این مسئله هم از لحاظ اقتصادی و هم از لحاظ قومیتی تاوان بزرگی است ،چرا که با این روند ترکمنها نه تنها ویژگی بارز خود را در ایران بلکه در کل جهان از دست می دهند .ـــ فرش ترکمن ـــ. گزافه نیست اگر گفته شود که نفت مخصوصاً در منطقه ما وبال گردن ما شده  ونابود کننده و از بین برنده نوآوریها ی شخصی و قومیتی ما می باشد ،در گذشته منطقه ما با  صنایع دستی و ساخت کوزه و کفش و... مشهور بود ولی بعد از اشغال این منطقه توسط  استعمارگر انگلیس حرفه های دستی کم رنگ شدند و  خواسته یا ناخواسته این صنایع کنار گذاشته شدند و تاجران و صنعتگران زبردست برای کار در شرکتهای نفتی با یکدیگر مسابقه دادند و  به خاطر کار در این شرکتها  به یکدیگر فخر فروشی  کردند .و اکنون بعد از گذشت 80سال از استخراج نفت برای ما چی مانده است؟!

مشکل دو چندانی که ما قبلاً از آن رنج می بردیم نداشتن آگاهی کافی از چگونگی  تولید و سپس نحوه بازاریابی محصول در خارج از منطقه  و نحوه توانمند سازی بافندگان  برای تبدیل  کارگاه کوچک خود به یک تولیدی بزرگ ،  طوری که با درآمد حاصل از اینکار  برای تولید بیشتر و توسعه کار خود راغب تر بشوند بود  . درست است که ترکمنها در ایران رفته رفته صنعت فرش خود را به دنبال تغییراتی که در زندگی آنها حاصل شد از دست دادند ولی  آنها در مدت زمان کوتاهی  توانستند نشان مخصوص خودشان را چه در صنعت فرش  وچه آنچه را که به نام پشتی ترکمن معروف است  ودر صنایع دستی ارزشمند دیگر به ثبت برسانند. با این وجود این صنعت زیبا که مشخصات بارز ترکمنان  ایران است نیازمند حمایت و مهیا شدن زمینه صادرات به خارج از کشور است  ،تا سرمایه کافی برای حفظ و پاسداشت این محصول را داشته باشند .

اما اسب ترکمن:

در نزد ترکمنها اسب یعنی همه چیز ، اسب نشانه بارز قوم ترکمن است و کمتر ترکمنی را می توان یافت که سوار بر اسب اصیل ترکمن  نشده باشد در شهر گنبد میدان سوارکاری بزرگی وجود دارد. اسب ترکمن در کنار اسب عربی  در ایران بلکه درجهان مشهور است.آوازهای زیادی در خصوص اسب گفته شده است که همگی نشان از لذتی دارد  که ترکمنها از سوارکاری می برند.. اسب سواری  میراثی صدها  ساله بلکه هزاران ساله است.

شعرترکمنها:

شعر در زندگی ترکمنهای ایران همانند ترکهای سایر مناطق جهان از اهمیت به سزایی برخوردار است ، در زمان حضور من در ترکمن صحرا از سه تن از شعراء ترکمن تجلیل به عمل آمد طوری که بنده شاهد سازماندهی عالی  و بی نظیر آنها در برپایی جشن وارائه برنامه های موسیقی  فولکلوری متنوع  که شگفتی همگان را برانگیخته بود،بودم.اما در خصوص تماشاچیان :یقیناً  نیمی از تماشاچیان از  قشر زنان بودند و این مسئله در کشوری مثل ایران قابل توجه است .و کمتر شب شعری وجود دارد که در آن نامی از مختوم قلی فراغی برده نشود .این شاعر صوفی منش انقلابی که ترکمنها او را پدر شعر کلاسیک ترکمن می دانند ، در منطقه آق توقای نزدیک مرز ترکمنستان مدفون است

مترجم :جمال الدین صحنه

منبع:www.alturkmani.com

خاطرات کودکی یک ترکمن عراقی

نوشته ناصر کرکوکلیwww.alturkmani.com

ترجمه جمال الدین صحنه

عصر یک روز گرم، باران باریده بود و عطر خاک قلعه کرکوک در فضا پخش شده بود من و مادرم از خانه خاله بیمارم بر می گشتیم مادرم محکم مچ دستهام را گرفته بود که نکند  در آب کثیف جدول بیفتم و من دائم  از دست مادرم فرار می کردم و در حالی که یک جفت کفش مندرس به پا داشتم از جویها می پریدم تا مادرم مجبور شود  همانند  عید سه سال پیش من را در زیر روپوش خودش حمل کند . من در آن شرایط کمیاب از زیر روپوش مادرم  ابرها را زیر نظر داشتم که غیب می شدند و ناگهان از بالای دیوار خانه ها واز لابه لای سطح  کوچه ها حرکتشان را از سر می گرفتند من با پریدن خود با آنها مسابقه می دادم و عمد اً توی آب باران می رفتم تا شاید دلش به حالم بسوزد و من را با خودش ببرد ولی تلاش بیهوده ای بود  و من همانطور که مادرم می گفت  الآن دیگر بچه چهار ساله بودم.

 و  دیگر بچه شیره خواره ای نبودم که بخواهم در آغوش او  و در زیر روپوشی که بوی تند نان تنور را می داد  جا خوش کنم  ، ناگهان و در چند قدمی خودمان یک پرنده خیس شده از آب باران را دیدیم.که به گوشه دیوار سستی پناه آورده بود رنگش خاکستری بود نا امید بود ودر ناحیه سینه و گردن  پر هایش کنده شده بود  دمق بود و یک نخ سبز رنگ بلندی به پایش بسته شده بود با اشتیاق و در عین حال با احتیاط به طرفش دویدم ولی مادرم با گامهای بلندش  قبل از من به او رسید و با مهربانی  پرنده را توی دستانش گرفت و در حالی که به من اشاره می کرد  به خانه بروم   آن را داخل روپوش خودش گذاشت.من شادمان از این غنیمت غیر منتظره به دنبال او راه افتادم پاهایم از باران پاییزی که قطرات نقره ای خود را بر روی برگهای درختان برجای گذاشته بود و از لابه لای آنها درخشش شعاعهای خورشید بی نظیر بود سر می خوردم....باران بند آمد...!

توی خانه ،مادرم، گِلهای روی بدن پرنده را تمیز کرد و پارچه ای را  روی او کشید و شروع کرد به باز نمودن نخی که حلقه ای از خون لخته شده را در پای او برجای گذاشته بود، مادرم خواست که پرنده در اتاق خانه مان  روی پای خودش بایستد،ولی آن تلو تلوی خورد ،و در حالی که بال چپش را که دو پر بلند آن را با یک شیء برّنده ای بریده بودند  به دنبال خود می کشید  به پهلو ی خود دراز کشید.مادرم  دلش خیلی به حالش سوخت.

....بچه های شیطان تنها به بستن پای حیوان بسنده نکردند  بلکه بالش را نیز شکسته اند ..!!

من سریع یک تیکه نان خیس کردم  پرنده همین که نان را دید روی پاهاش ایستاد و تند تند شروع به نوک زدن نان از دست من  ،بلکه بهتر است بگویم قورت دادن آن کرد   .این کار پرنده انگشتانم را قلقلک می داد  .به همین جهت  کمی دیگر به آن نان دادم ،صدای عجیبی از خودش درمی آورد سپس در حالی که دو پر شکسته خودش را به دنبال خودش می کشید  به گوشه ای از اتاق رفت  به پهلوی خودش دراز کشید و با چشمان خواب آلوده و خماری خود ما را زیر نظر گرفت....!!

بعد از چند هفته حال پرنده کاملاً خوب شد ،ومغرور از  پرهای زیبا  وچشمان صورتی رنگ درخشانش و در حالی که گردنش کمی می لرزید در طول اتاق قدم می زد .به هر چیزی که از جلویش در می آمد نوک می زد ،و با همان پرهای شکسته به ایوان خانه می آمد تا در حیاط بزرگ آن گشتی بزند ،خوشحالی من حد و مرزی نداشت تا به این حد که من همه نزدیکان و قولی را که پدرم به من داده بود که قبل از عید کفش نوی را برایم بخرد و اینکه آواره و سرگردان در تراس خانه می نشستم را فراموش کردم،کار من فقط زیر نظرگرفتن  تمامی حرکات پرنده و کنار گذاشتن هر چیزی که مانع این لذتی که از ناشناخته به سویم آمده بود  شده بود ،  ، و این مسئله منجر به یک دوستی شگفت انگیز و دوست داشتنی در بین ما شد،و همین طور پرنده  دوست داشت کل روز را با من  سر کند ، غالباً کنار من می خوابید ،به دورم می چرخید  دانه را از دستم می ربود ، تا زمان خسته شدنش و رفتنش به لانه  ای که از مقوا برایش ساخته بودیم  روی شانه های من می نشست و در حالی که گردنش را روی سینه اش گذاشته بود   با نگاههای گرم خودش مراقب حرکات من بود .

روزها گذشت بچه های همسایه برای دیدن این پرنده عجیب به خانه ما می آمدند تا این که موضوع را دلال مشهور پرنده ها در محله ما یعنی (حسون قلاج )فهمید او یک پیرمرد بدجنس و بد اخلاقی بود(این طور که مردم می گفتند)   برای رسیدن به هدفش از انجام هیچ  کار بدی کوتاهی نمی کرد ،یک زیر پوش پوسیده  که با کمربندی بسته می شد   زیر روپوش خودش می پوشید، در بازار پرنده فروشان کار می کرد و کارش خرید و فروش پرندگان کمیاب بود و  با یک نگاه از نسل و رده و ویژگیهای پروازی آنها سر در می آورد،یک روز این دلال با یک صدای بلند وارد خانه ما شد و با آن صدای زشت خودش از پدرم خواست پرنده را به او نشان بدهد ،پدرم با تأنّی پرنده را به او نشان داد او نیز با تیز بینی شروع به وارسی پرنده نمود ،متعجّب ایستاد سپس در حالی که  پرنده را روی کف دستانش گرفته بود  ، آن را به پشت و شکمش برگرداند،و به درخشش چشمان صورتی رنگ آن  خیره شد و در حالی که سر پرنده را بین انگشتان شصت و سبابه اش فشار می داد گفت که پرنده ما (کبوتر)از نوع کمیاب ترین کبوترهای  اهلی در شهر است ،و اجداد آنها به دامنه های دوردست واقع درپشت دریاها برمی گردد ،و از امتیازات آن این است که در ارتفاع خیلی بالا پرواز می کند و خیلی زیاد به نخستین خانه ای که در آنجا به دنیا آمده وفادار است ،و امکان ندارد و شاید کار احمقانه ای باشد که بخواهند او را در خانه ای غیر از آن خانه ای که از تخم بیرون آمده پرورش دهند ،و آن پرنده دیر یا زود به آن خانه اول باز می گردد سپس دستش را دراز کرد و دو پر شکسته پرنده را گرفت و آنها را از جا کند ،من معترضانه فریاد کشیدم ولی او به من اطمینان داد که پرهای جدیدی از ریشه شروع به رشد می کنند.  و این که من دو ماه صبر کنم تا آن بالها آن پرها را به حالت اول خودش برگردانند سپس توی گوش ما همان حرف گذشته خودش را هشدارگونه تکرار کرد،این حرفها مثل چاقویی بود که در قلب کوچک من فرو کنند، دردش این بود که پرورش این کبوتر در خانه بی فایده بود .ولی از زیر سبیلهای زرد رنگش لبخند تلخی زد  و بعد از اعلام آمادگی  رو به پدرم کرد وگفت :کبوتر را به همان مبلغی که  پسرت تعین می کند می خرم،پدرم در جوابش گفت...

ـــ ولی همان طور که خودت می گویی دیر یا زود به صاحب اولش باز خواهد گشت ،پس چه سودی به حال تو دارد؟

که دلال جواب داد

ـــ من فوراً بالهایش را کوتاه می کنم و سعی می کنم با نسل پرندگان دیگر جوجه گذاری کند .که پدرم خشمگین شد و گفت این جوجه گذاری بر نسل کمیاب و ماندگاری  ویژگیهای منحصر به فرد  آن و از آن جمله صفت وفاداری آن پرنده به صاحبان گذشته  اش (همانطور که خودت می گویی)  اثر بد خواهد گذاشت .که دلال با پافشاری پاسخ داد...

ــــ برادر! .....وفاداری کدامه؟.... مردم پرنده ای را دوست دارند که  بیشترین زمان را در هوا بماند . می توانی این را از هر مربی پرندهای بپرسی...هان...چه می گویی ؟ ...آیا قصد فروشش را داری یا نه..؟

که پدرم به او جواب داد

ـــ نه ...نمی فروشمش..!

که دلال  برگشت وبا قصد دست انداختن  گفت....

ـــ بنابر این...زمانی که وفاداری کبوتر خودتان را به عاشقان اصلیش دیدید به من هم خبر دهید...!!

که پدرم بدون توجه به حرفهای او صحبتش را با او قطع کرد

ــ تا این که...

ماههای توفانی گذشت،خورشید گیسوان خودش را پیرامون ابرهای باران زایی که قطرات ریز خود را فرو می ریخت  آویزان می کرد تا مقدمه ای باشد برای آمدن تابستانی گرم و شرمگین که شعاعهای آن بر روی درختان حیاط ما   شیهه می کشیدند، کبوتر پرواز خودش را در نزدیکی زمین به طرف حیاط آغاز کرد دنبال مادرم راه افتاده بود و در حالی که مادرم آرد می کرد روی سنگ آسیاب می ایستاد و مادرم غذا تهیه می کرد پرنده او را تعقیب می کرد و سپس پرواز کنان دور حیاط می چرخید  و وارد اتاق می شد تا در غذای من شریک شود یا نان را از بشقاب من برباید و این حرکات روزمره او باعث می شد که من عاشقش باشم و  همچنان بخندم ،کاری نمی توانستم بکنم جز این اینکه آن را در سینه ام بفشارم و بوی آمیخته به بوی گیاهان صحرایی پرهای آن را نفس بکشم تا این که یک روز پدرم تصمیم گرفت دو متر بالاتر از دیوار حیاط یک آشیانه ثابت از صندوق چوبی  با دری کوچک برای کبوتر بسازد.و من هم با یک مِنّ و مِنّ با این تصمیم پدرم موافقت کردم کبوتر را به خانه لاجوردی رنگش منتقل کردیم از آن روز به بعد کبوتر سرگشته و حیران بر روی در لانه اش می ایستاد و  با چشمان امیدواری که دگرگونیهای ابرهای باران زا و یک میل  درونی را  برای رفتن  به سوی مکانهای ناشناخته را بازتاب می داد سرش را می چرخاند و به ابرها نگاه می کرد تا این که یک روز روشن از روزهای نخست فصل تابستان روشنایی اطراف لانه را شکافت و گل ها و  بوته ها را کنار زد از لابه لای درختان حیاط گذشت  تا از بالای کف دستان دراز شده من به طرف سطح انبار آذوقه که چسبیده به تنور بود پرواز کند ،  تا سرگشته روی آن بایستد و چنان می نمود  گویی این که صدایی مرموز از دور دست صدایش می کرد که به آن  بپیوندد،   در همان هنگام چنین به نظرم آمد که اخلاق پرنده تند  شده است بعد از شش ماه اقامت آرام نزد ما دیگر آن، آرام  قراری نداشت،مشخص بود که او به دنبال گمشده ای می گشت چیزی شبیه گستره  آزادی روحی ، و ناگهان و بدون اطلاع قبلی به آسمان اوج گرفت  تا این که در دل آسمان گسترده به شکل یک نقطه سیاه کوچک به نظر آمد سپس بالهایش را به هم چسباند و به سرعت برق به میان حیاط خانه آمد ولی بار دیگر یک دست پنهان آن را به طرف آسمان کشید،و بدین ترتیب از دیدگان اشک بار من غیب شد،  اشکهای کودکی که یک لحظه بینایی اش را از دست داد،تا این که بار دیگر آن را دیدم که داشت در فضای بام خانه تند می چرخید،سپس برای چند ثانیه در یک نقطه ثابت ماند  بعد از آن مسیر مستقیمی را رو به افق بی پایان در پیش گرفت و بدین شکل به طور کامل از دیدگانم غیب شد  در جا خشکم زده بود و داشتم به افق دوردست نگاه می کردم به این امید که برگردد تا این که تاریکی با قدرت تمام بر شعاع خورشید در حال جان کندن نفوذ کرد ،من از هول و بلای این واقعه بی حرکت به خود آمدم گریه جان گداز کودکانه من را رها نمی کرد تا این که صدای  قدمهای مادرم را شنیدم که با عجله از پلّه ها بالا می آمد .....مادرم گفت ...

چی شده...؟

ـــ پرواز کرد مادر....رفت...!!

ـــ  لعنت به تو ....حسون قلاج

این حرفها را پدرم درحالی می گفت که  ماهها از زمان از دست دادن کبوتر می گذشت و داشت لباس کارش را در می آورد  ،ــ همان لباس کاری که دکمه های آن کنده شده بود ـــ ، چین و چروک پیشانی اش در هم فرو رفته بود،و از شدت خشم دندانهایش را به هم می سایید،چشمانش آرام و قراری نداشت،از شدت خشم آتش می گرفت روی همان صندلی که در کنارش بود نشست انگشتان خشن خودش را لابه لای  موهای غبارگرفته خودش فرو برد .

مادرم با بیقراری فریاد کشید...!!؟؟

ـــ به من بگو مرد چی شده....!!؟؟

پدرم کمی آرام شد و در همان حال گفت....

ـــ آن سگ (حسون قلاج)در قهوه خانه بازار که نشسته بود من را دید و رو به من خنده  تمسخر آمیزی کرد و با صدای بلند  به من گفت:« من که به تو گفته بودم » و منظورش این بود که طبیعتاً کبوتر ما به صاحب اولش بازگشته است ،به طرفش حمله کردم تا میز و قلیان را بر سرش خورد کنم ولی دوستان قهوچی که در آنجا بود ندجلوی من را گرفتند ....توله سگ....به خدا قسم به خاطر لجش هم که شده به جای آن پرنده ای که پرواز کرده یک عالمه  از کمیاب ترین پرنده ها را خواهم خرید.

و در حالی که با  چشمان به گودی نشسته خودش به من نگاه می کرد گفت:آیا  دوست داری به جای آن پرنده ای که پرواز کرده چندین پرنده برایت بخرم؟

که من با ترس و لرز جواب دادم

نه... اصلاً چیزی نمی خواهم...!!

و گویی این که من مسئول از دست دادن کبوتر باشم، زار زار گریستم،ولی پدرم طبق معمول زود آرامش خودش را باز یافت و به زودی موردی را که بین او و همسایه مان پیش آمده بود در گیرودار مشکلات فراوان ،فراموش شد . و به نظر می آمد که با پادرمیانی دوستانش با حسون قلاج آشتی کرده است ،و به جز یک بار و آن هم عصر یک روز جمعه که ساکت  و آرام به لانه پرنده ، لانه ای که دیگر جولانگاه گنجشکها و کلاغها شده بود،  زُل زده بود  ،حرفی از حسون قلاج و آن کبوتر  به میان نیاورد ،به همین خاطر آنجا را تمیز کرد و بعد از یک شام چرب من را به نزد خودش فراخواند و با مهربانی شروع به نوازش موی سر من کرد سپس از من پرسید،هنوز هم داری به آن پرنده آواره فکر می کنی که به نشانه تأیید با لبخند سرم را تکان دادم   ،که به من قول داد مرا با خودش به بازار ببرد تا یک جفت کفش نو برایم بخرد ،چون عید از راه رسیده بود ،صورت ریش دار او را که بوی روغن و مواد سوختنی می داد  بوسیدم و بر روی زانوان او خوابیدم خوابی سنگین و آرام ،و زمانی از خواب برخاستم که روی تشک خودم دراز کشیده بودم ،صدای مادرم راشنیدم که نام من را با صدای بلند فریاد می زد،به همین خاطر دست پاچه از اتاق بیرون آمدم و مادرم را  دیدم ، که ماشه ای به دست  جلو تنور سوزان ایستاده و با خنده به طرف لانه کبوتر اشاره می کند ...

ــکبوتر...بازگشت...!! و کبوترم را در حالی که دُمش را گسترده بود با پرنده دیگری دیدم که با شادمانی  ،چهچه می زد. من که سر از پا نمی شناختم فریاد زدم

ـــ برگشت ...برگشت...!!

که پدرم خنده بر لب با یک شادمانی غیر قابل توصیف از اتاقش بیرون آمد،بچه ها برای فهمیدن چند و چون قضیه که پای حسون قلاج هم به وسط کشیده شده بود به خانه ما سرازیر شدند و خود اونیز  از راه رسید،

و پرسید آیا درست است که می گویند کبوتر بازگشته...؟

که پدرم با شادمانی پاسخ داد...

ـــبله...و به همراه یک کبوتر دیگر..!!

که دلال با کنجکاوی پرسید ...

ـــ آیا همچنان نمی خواهید بفروشید؟

که پدرم در را به روی او بست..

بقلم/ فاضل ناصر كركوكلي

          ( 1 )

ذات مساء ٍ دافيء ، داهمَنا مطر ٌ بنكهة ِ السطوح الطينية لقلعة كركوك ، كنـّا عائدَين ، أنا و أمي ، من بيت خالتي المريضة و كانت أمي تقبض ُ من مِعصمي كي أتحاشى مياه َ المزاريب الهادرة و كنت ُ أخاتـُلها لأَثب َ فوق المجاري بقدماي َ المغروزتين بحذائين رثـّين لأجعل أمي تضطرّ ُ الى حملي تحت عبائتِها كما كانت تفعل ُ قبل ثلاثة ِ أعياد ٍ فقط ..!! وكنت ُ في تلك الحالات ِ النـّادرة أرقب ُ السُحب َ من تحت عبائتِها وهي تغيب ُ و تنبثق ُ بغتة ً فوق جدران ِ البيوت و خلل ِ أسطح ِ الأزقـّة ، كنت ُ أسابقـُها ركضا ً وأخوض ُ عامدا ً مياه َ المطر لأجعلها تشفق ُ عليّ و تحملـُني ولكن عبثا ً ، فأنا الآن في الرابعة ِ من عمري ، كما تقول ُ أمي ، ولست ُ رضيعا ً في قِماط لأسعد َ في أحضانِها وتحت عبائتِها العابقة برائحة ِ خـُبز التنـّور الحَريفة ، وفجأة ً ، وعلى مبعدة ِ خطوات رأينا طائرا ً مبللا ً بالمطر ِ

يَحتمي بزاوية ِ جدارَين هشّين ، كان بلون ِ رمادِ جمرة ٍ خابية ، منتوف َ الرّيش في مواضع ِ صدره ِ و رقبته ، منكمشا ً على نفسه ، مربوط َ الساق ِ بخيط ٍ أخضر ٍ طويل ، ركضت ُ نحوه ُ بلهفة ٍ مشوبه بحذر ولكن أمي سبقتني اليه بخطواتِها الواسعة وحملته بكلّ تؤدة بين راحتيها و أدخلته تحت عبائتِها وهي تـُوميء لي بأن أحثّ َ الخـُطى الى بيتنا ، فتبعتـُها جذلا ً بغنيمتِنا الغير المتوقعة وأنا أتعثر ُ بأمطار الخريف العابثة التي سرعان ما تركت قطرات َ الندى الفضيّة على وريقات ِ الأشجار التي إخترقها خيوط ُ شمس الاصيل .... لقد توقف المطرْ ...!!
 ---

              ( 2 )

في البيت ، مَسحت أمي الأوحال َ العالقة بالطائر و مسّدت على ريشاته بخرقة ٍ وإنهمكت بفتح ِ الخيط الأخضر المعقود بقدمه الذي ترك َ عليها حلقة ً من دماء ٍ متخثـّرة وأوقفت الطائرعلى رجليه في أرض ِ غرفتنا لكنـّه ترنـّح ووقع َعلى جنبهِ فاردا ً جناحَه الأيسر الذي ظهرت منه ريشتان طويلتان مكسورتان بآلة ٍ حادّة ، فتأوّهت أمي بحرقة ...
_ أولاد الشياطين .. لم يكتفوا بربطه ِ فكسروا جناحَه أيضا ً ..!!!
أحضرت ُ فورا ً قطعة َ خبز ٍ طري التي ما أن رآها الطائر ُحتى إستقام وأخذ ينقرُ، لا بل يلتهم ُ ، الخبز َ من يدي بتتابع ٍ سريع دغدغ َ أطراف َ أصابعي ، فأحضرت ُ له المزيد حتى شـَبع و تجشأ بصوت ٍ مضحك ثم سحب َ ورائـَه الريشتين المكسورتين بإتجاه أحدى زوايا الغرفة حيث رقد َ على جنبه ناظرا ً الينا بعيون متـّقدة التي بدأت أجفانـُها تنسدل ُ بسكون في تهويمة ِ نوم ٍ هاديء ...!!!

                 ( 3 )

 بعد أسابيع تعافى الطائر ُ تماما ً ، وبدأ يمشي مزهوا ً بريشاته ووميض ِ عينيه الورديّتين ذارعا ً غرفتـَنا بحركات ٍ مصحوبة برقبته ِ الهزّازة ، ينقر ُ كلَّ ما يصادفهُ ، ينطـّ الدكـّة َ في مقدمة ِ الغرفة ليدور في الحوش الواسع وهو يجرّ ُ خلفـَه الريشتين المكسورتين ، لقد جاوزت فرحتي لوجوده ِ كلَّ الحدود الى درجة نسيت ُ فيها أقراني ووعود َ أبي بأن يشتري لي حذائين جديدين في العيد ِ القادم وجلوسي شاردا ً على عتبة ِ الدار ، كنت ُ مشدوها ً بمراقبة ِ حركاته الممتعة بِولـَه ٍ تاركا ً كلَّ ما يعيق ُ هذه النشوة التي هبطت عليّ من المجهول والتي إرتقت الى صداقة ٍ غريبة ونادرة بيننا ، وكان هو من جانبه لا يقبل ُ إلاّ أن يلازمني طوال َ اليوم ، ينام ُ غالبا ً بجواري ، يدور حولي ، يلتقط ُ الحبَّ من يدي ، يقفز ُ على كتفي حتى يتعب و ينسحبَ الى عشهِ الذي أقمناهُ له من كارتونة ٍ في الغرفة فينطرحُ ساحبا ً رقبتـَه الى صدرهِ ليراقبني بنظرات ٍ دافئة ...!!
وبمرور ِ الأيام أخذ أقراني الأطفال يتوافدون الى بيتنِا لرؤيةِ طائرنا العجيب حتى عَرفَ بأمرهِ دلالٌ مشهور للطيور في حارتنا يُقال له ( حسون قلاج ) وهو رجل ٌ أَشـَر ، طاعن بالسّن ، شرس ، لا يتوانى عن إرتكاب ِ أنواع الغدر للوصول الى مآربه ، كما يتناقل عنه الناس ، يرتدي دشداشة ً بالية مربوطة بزنـّار عريض تحت كرشه ِ ، يشتغل ُ في سوق ِ الطيور مساوما ً على أنواع الطيور النادرة ، وله خبرة ٌ عميقة بجميع ِ أنسالِها و أصنافها بالإضافة الى ميّزاتها في الطيران الطويل بمجرد إلقائه عليها نظرة ً فاحصة ، وقد إقتحم َ هذا الدلاّل بيتنا بصخب و طلب من والدي بصوت ٍ مبحوح أقرب الى أوامر قاطعة بأن يرى الطائر ، فعرضه ُ والدي عليه بتأفـّف فأخذ يتأمله زائغ َ العينين ، واقفا ً بجمود ٍ محيّر ثم أمسك الطائرَ بين راحتيه و قـَلبَه على ظهره و بطنه محدّقا ً الى أديم ِ عينيه ِ الورديتين ضاغطا ً على رأسهِ بين السبابة ِ والإبهام أعلن َ بعدَها بأن طائرَنا ( حمامة ٌ) داجنة من أندر ِ أنواع الحمام قاطبة ً في المدينة وترجع ُ أسلافـُها الى سهوب ٍ قصيّة تقع ُ ما وراء البحار ، وإنها تمتاز ُ بالمكوثِ عاليا ً في الفضاء وبالوفاء ِ النادر ِ جداً لأول ِ منزل ٍ ولدت فيه ومن العَبث ، لابل من الحَمق ، تربيتها بغير البيت الذي خَرجت فيه من البيضة  ، وإنها سوف ترجع ُ حتما ً عاجلا ً أم آجلا ً الى ذلك البيت ، ثم مدَّ يدَه وأمسك َ بالريشتين المكسورتين وإجتثـّهما من الأديم ، صرخت ُ محتجا ً ، ولكنه طمأنني بأن الريشات َ المكسورة في أجساد ِ الطيور لا تنمو كاملة ً إلا من جذورها وإن عليَّ الإنتظار اكثر من شهر كي يستعيد ُ الجناحان ُ تلك الريشتين ثم أعاد َ على مسامعنا قولـَه السابق و كرّره بتحذيرات ٍ كانت تحزّ ُ في قلبي الصغير مثل سكين ٍ حاد بأن لا جدوى أبدا ً من تربية ِ هذه الحمامة في بيتنا ، ولكنـّه إبتسم َ بخبث من تحت شاربيه المصفرّين بأنه رغم ذلك على إستعداد ٍ فورا ً لشراء ِ هذه الحمامة بالمبلغ الذي يرتأيه إبنـُك ، قالها مخاطبا ً والدي و مشيرا ً إليّ ، فردّ عليه الوالد ..
_ ولكن ، ما الفائدة من شرائِها إذا كانت سترجع ُ الى أصحابها ، عاجلا ً أم آجلا ً ، كما تقول ..؟؟
فأجابه الدلاّل بأنه سوف يعمد ُ فورا ً الى قصِّ جناحيها و يسعى الى تفريخِها مع نسل ِ طيور ٍ أخرى ، ولكن والدي إمتعض موضحا ً بأن هذا التفريخ سيؤثر على نسلِها النادر وإصالة ِ صفاتِها ومنها الوفاء ُ لأصحابهِا كما أسلف َ هو نفسه قبل قليل ، فأجابه الدلاّل متبرما ً ...
_ يا أخي ... دَعنا من الوفاء .... الناس يريدون طائرا ً يبقى أطول فترة في السماء ، إسأل عن ذلك كل ّ مربّي الطيور ... ها ... ماذا قلت ... هل تبيعُها .. ؟؟
فردّ عليه والدي ...
لا ... لا أبيعها ... !!
فعاد الدلاّل يقول بشماتة ٍ و إستهزاء ...
_ إذن ... ذكـّرني عندما ترى وفاءَ حمامتكم لعشـّاقِها الأصليين ...!!
فختم والدي حوارَه بلا مبالاة ..
_ لِيكـُن ... !!

         ( 4 )

مرت شهور ٌعاصفة ، كانت الشمس ُ فيها ترسل ُذؤاباتـَها حول غيوم ٍ ريـّانة بدِفق ِ الرذاذ الناعم حتى إستهل ّ الصيف ُ بدفءٍ خجول يشهق ُ شعاع َ الشمس المقرورة على أوراق ِ الشَجر في حوشِنا ، فأخذت الحمامة ُ تطير ُ قريبا ً من الارض بإتجاه الحوش تلاحق ُ أمي في حركاتها ، تدور حولها وهي تغسل ُ و تقف فوق الرّحى وهي تطحن ُ ، تتعقـُبها وهي تحضـّر الأكل ثم تلف ّ حول الحوش ِ بدورة ِ طيران ٍ واسعة لتلج َ الغرفة وتشاركني في طعامي أو تخطفَ الخبز َ من الصحن ، وكانت هذه الحركات اليومية تجعلـُني أهيم ُ بها و أكركر ُ بضحكات ٍ رنـّانة لا أقوى معها إلا أن أضمّـُها بين ضلوعي لأتنفسَ رائحة َ ريشاتِها الممزوجة بطعم ِ البراري المعشِبة ، حتى خطرت لوالدي يوما ً  أن يبني لها عشا ً ثابتا ً من صندوق ٍ خشبي وباب ٍ برتاج ٍ صغير بعلو ِ أكثر من مترين في جدار ِ الحوش فوافقت ُ لقرار ِ أبي على مَضض و نقلنا الحمامة الى عشـِّها الجديد المصبوغ بلون ِ البحر ، وبدأت الحمامة ، منذ ذلك اليوم ، تقف ُ على باب ِ عشـِّها سادرة ً تلوي عنقـَها لتنظر َ الى الغيوم ِ بعيون ٍ حالمة تعكس ُ تقلبات َالسُحب الشفيفة بتوهجات ِ الحنين الى مجاهيل ِ الأسفار ، حتى إقترب َ يوم ٌ وامض من أيام ِ بداية الصيف الذي شقـّت فيه الحمامة ُ الضياء َ حول العشِّ و إجتازت طلع َ الزهور خلل شجيرات ِ الحوش لتطيرَ فوق راحتي الممدودة بإتجاه سطح غرفة المؤن الملاصق لتنـّورِنا لتقف َعليه ذاهلة ً وكأن أصداء ً بعيدة الغور تهتف ُ بها لتلتحق َ بركب ٍ غامض غموضَ أسرار الأشياء ِ حولـَها ، وعلى حين غرّة ترآءت لي بأنها أصبحت شرسة لا تستقر ُ بمكان بعد ستة ِ شهور من الإقامة الساكنة معنا ، وكان من الواضح تماما ً بأنها تبحث بنظراتها عن شيءٍ مفقود ، شيء أشبه ُ بمساحة ِ إنعتاق ٍ روحي ضائع ، وفجاءة ً ، وبدون سابق ِ إنذار أفردت جناحَيها وطارت لسطح ِ الدار و حطـّت على أسوارهِ تـَرنو الى أفق ٍ بعيد ... فوثبت ُ درجات َالسطح متسلقا ً ولكن الحمامة طارت بشكل ٍ عمودي حتى أصبحت نقطة ً صغيرة في رحم ِ السماء الرحبة ثم ضمـّت جناحَيها هاوية ً بسرعة البرق الى وسط ِ الحوش ولكن يدا ً خفيّة سحَبتها مرة ً أخرى الى قرص ِ الشمس حتى كادت أن تغيب َعن أنظاري التي إنسدَل َعليها ستارٌ من الدموع الحارقة ، دموع طفل ٍ فقد َ أمـَّه  للتـّو ، حتى أبصرتـُها ثانية ً وهي تدور ُ دورات ً سريعة في مدار ِ فضاء السطح ثم تستقيم ُ في نقطة ٍ ثابتة لثوان ٍ معدودة سَلكت ْ بعدها خطا ً مستقيما ً يمتدّ ُ الى أفق ٍ لا نهائي لتغيب َ عن بصري تماما ً ، تكلـّست ُ بموضعي محدّقا ً الى الأفق عسى أن تعود َ منه راجعة الى أن بدأ الظلام يتغلغل ُ بقوّة الى شعاع ِ الشمس المحتضر ، فأفقت ُ على نفسي جامدا ً من هول الصدمة لم يُحررني منها بكائي الطفولي المسموع والملتاع فتناهت الى سمعي أصوات ُ خطوات تصعد ُ درجات َ السطح ركضا ً .... كانت أمي وهي تعول ُ .....
_ ماذا حصل ..؟؟
_ طارت يا أمي ... راحت ..!!

              ( 5 )

_ لعنة ُ الله عليك ... يا ( حسون قلاج ) ... !!
هكذا كان أبي يرددُ وهو ينزع ُ عنه ُ بدلة َالعمل بعد أشهرٍ قليلة من ضياع ِالحمامة ،
كانت أزرار ُ بدلته مقطوعة و تجاعيد ُ وجهه مقطبة ، يطحن ُ من الغيظ أسنانـَه
وعيناهُ لا يستقران على مكان ، كان يغلي من الغضب ، إرتمى على كرسي قريب وشبّكَ أصابعَه الغليظة بين خصلات ِ شَعره المغبر ، فصرخت أمي من الهلع ... !!
_ قـُل لي ماذا جرى ...!!؟
إستعاد أبي بعض َ هدوئه ِ وهو يشهق ُ ...
_  رآني الكلب ُ ( حسون قلاّج ) وهو قاعد ٌ في مقهى السوق ، وبدأ يطلق ُ نحوي قهقات ً ساخرة و يوجـّه لي عبارات ً سخيفة هاتفا ً بأن النصيحة َ كانت بجمل ، وهو يقصد ُ بالطبع حمامتنا التي رجعت لأصحابـِها ، فهجمت ُ عليه لأحطـّم الطبلية َ والأركيلة َ على رأسه ولكن أصدقائي من رواد ِ المقهى حالوا بيني وبينـَه ... إبن الكلب ... والله لسوف َ أشتري على عناده درزينة من الطيور النادرة بَدل التي طارت ... !!!
ثم التفت اليّ وعيناه تـَقدحان ..
_ أتريد ُ طيورا ً بدل التي طارت ..؟؟
فأجبتهُ وأنا أرتجف ُ خوفا ً
_ لا .. لا أريد ُ شيئا ً أبدا ً ...!!
وأجهشت ُ بالبكاء و كأنني أتحملّ ُ مسؤولية َ ضياع الحمامة ، ولكن والدي كعادتهِ ، لحسن الحظ ، إستعاد هدوئه ونسيَ تماما ً المشاجرة مع جارنا في الأيام التي بدأت تترى سريعة في خضمّ ِ مشاكل المعيشة اليومية ، ويبدو إنه تصالحَ مع ( حسن قلاج ) بتوسط ِ أصدقائهما فلم يَعُد يذكر إسمَه وإسمَ الحمامة إطلاقا ً إلاّ مرة واحدة وذلك في أمسية من آماسي يوم الجمعة التي وقف َ فيها يتأمل بصمت ٍ عشَّ الحمامة الذي أصبح مرتعا ً لزرق العصافير والغربان فإنهمكَ فورا ً بتنظيفه ثم دعاني بعد عشاءٍ دسم الى جواره وأخذ يداعب ُ شعري برفق ثم سألني إن كنت ُ لا أزال أفكر ُ بالحمامة الشاردة فهززت ُ رأسي بإبتسامة فوعدني بأخذي الى السوق ليشتري لي حذاء ً جديدا ً لأن العيد على الأبواب ، قبلت ُ وجهه ُ المشعر الذي لازالَ يفوح ُ برائحة ِ الزيت و الوقود ثم نمت ُ على ركبته نوما ً عميقا ً هادئا ً لم أصحَ منه إلاّ وأنا في فراشي أسمع ُ صراخ َ أمي وهي تهتف ُ بإسمي عاليا ً فخرجت ُ من الغرفة  مجفولا ً لأرى أمي أمام  وهج ِ التنور والملقط الحديدي في يدِها وهي تضحكُ و تؤشر ُ الى عشِّ الحمامة ....
_ الحمامة ُ ... رجعت ..!!
فرأيتُ حمامتي مع طير ٍ آخر يهدل ُ بطرب ٍ حولها فارشا ً ذيله ، فصرختُ بفرحة ٍ عارمة وأنا أقفزُ في الهواء ...
_ رجعت .. رجعت ..!!!
فخرجَ أبي من غرفته ضاحكا ً بسرور ٍ لا يُوصف ، وتدفق بعضُ الاطفال الى بيتنا لاستجلاء ِ حقيقة َ الأمر الذي وصل َ الى ( حسون قلاّج ) والذي سرعان ما دقّ بابَنا مستفسرا ً ...!!
_ أصحيح بأن الحمامة َ رجعت ..؟؟
فأجابه أبي مرحا ً ...
_ نعم ... وبصحبة ِ حَمام ٍ آخر ..!!
فتسائلَ الدلال ُ بلهفة ...
_ الا زِلتـُم لا تريدون بيعَها لي ..؟؟
فصفـّقَ أبي البابَ على وجهه ..!
_ يفتح الله ...!!
            _

فاضل ناصر كركوكلي
كوتنبورغ - السويد

پلنگ و لاک پشت

در آن روز جنگل سبز بهاری بود.خورشید از پشت دامنه های شبنم زده می درخشید،صدای شر شرجویبارها با صدای جیر جیر گنجشگها همنوا شده  بود .باد ملایمی می وزید و با گذشتن از لابه لای شاخه های درختان نوای خوشی را در برگهای سر سبزی که تمامی جنگل را در بر گرفته بود ایجاد می کرد.

در جای جای جنگل جانوران برای پیدا کردن غذا بیرون آمده ، و به صورت دست جمعی یا تک تک پخش شده  و به طبیعت آرام نشاط و سرزندگی داده بودند و با خورشید که گرمایش را به تمام جنگل بخشیده بود هم سو شده  بودند.

 و در این میان که جانوران رفته رفته بیدار می شدند . صدای غرش مهیبی  در جنگل همگی  را  ترساند. به همین خاطر  همه دست از کار کشیدند و به اینطرف و آنطرف دویدند و هر چه که صدا نزدیکتر می شد بر میزان ترس جانوران بیشتر افزوده می شد . تا این که یک پلنگ خال خال بزرگ جثه در جنگل پدیدار شد پلنگ خشمگین بود چون از صبح تا حالا شکاری گیرش نیامده بود و در این گیرو دار که به اینطرف و آنطرف می پرید ناگهان یک لاک پشت کوچک را که به خاطر کُندیش در راه رفتن و سنگینی باری را که بر پشت داشت نتوانسته بود به مخفیگاهش برسد ، پیدا کرد .پلنگ در برابر لاک پشت ایستاد . لاک پشت که ترسیده بود خودش را جمع کرد پلنگ به او گفت آیا در جنگل جانور دیگری وجود ندارد که بتواند شکم گرسنه مرا سیر نماید؟

لاک پشت گفت :آهان! آقا پلنگه به نظر تو من یک جانور تنهایی هستم  که به خاطر کُند بودنش در راه رفتن نتوانسته خودش را به سایر جانوران برساند ؟که پلنگ عصبانی شد و فریاد کشید .ساکت باش ای موجود بی ارزش.

راستش را بخواهی من از صبح تا حالا به دنبال یک خرگوشی، آهویی،گاوی،روباهی،خروسی می گشتم ولی هیچکدامشان گیرم نیامدند .و حالا این منم و یک شکم گرسنه، و در حال حاضر  قصد دارم تو را بخورم هر چند که تو آن چیزی نیستی که من  به دنبالش می گشتم تا با آن شکم گرسنه ام را سیر نمایم .

لاک پشت که گریه می کرد گفت:آقا پلنگه مگر نمی بینی که من کوچکم در واقع من نمی توانم جای یک شکار بزرگ را برای تو بگیرم و تو با خوردن من هیچوقت احساس سیری نمی کنی و همچنان انگیزه یک شکار بزرگ در تو زنده خواهد ماند .

که پلنگ عصبانی شد و گفت :سعی نکن با این حرفها من را متقاعد سازی ای لاک پشت؛ چون من گرسنه هستم و چیزی جلودار من نیست.

لاک پشت که مرگ را در چند قدمی خودش می دید گفت سرورم حال که می خواهی من را شکار کنی بگذار آرزویم را به تو بازگو نمایم آرزوی من این است که بتوانم کمی تو را سیر نمایم چون  که وجود تو برای من خیلی با ارزش است ، هر چه باشی تو سرور این جنگل هستی و همه جانوران وظیفه دارند در خدمت تو باشند . در پایان فقط یک خواهش از تو دارم .

پلنگ گفت خواهش ات را بگو ؛ لاک پشت گفت : از تو می خواهم قبل مردنم اذیتم نکنی. پلنگ گفت ، طریقه مردنت چه شکلی باشد؟

لاک پشت جواب داد: می توانی زیر پاهایت من را له کنی یا من را را از بالای بلندی پرتم کنی. یا از روی بلندترین شاخه درخت به پایین بیندازی یا این که من را به تنه این درخت بلوط غول پیکر بکوبی ولی از تو خواهش می کنم که من را درون آب رودخانه نیندازی.

پلنگ جواب داد «که گفتی تو را داخل آب رودخانه نیندازم»

لاک پشت گفت :بله خواهش می کنم

  پلنگ خنده بلندی کرد و تمامی جنگل را به لرزه درآورد و مو را  بر بدن جانوران پنهان شده سیخ کرد  .و در همان حال  به لاک پشت گفت اتفاقاً من همان کاری را با تو می کنم که تو ازش می ترسی ای موجود بی ارزش.

لاک پشت گریه  را آغاز کرد ولی گریه اش واقعی نبود بلکه ساختگی بود او از ته ته دلش می خواست که پلنگ او را بیندازد درون آب رودخانه .و چنین وانمود می کرد که  خیلی ناراحت است و بدجوری ترسیده. پلنگ که قاه قاه می خندید لاک پشت را گرفت و او را داخل آب  رودخانه انداخت لاک پشت یک لحظه رفت زیر آب  و سپس روی آب شناور ماند و به پلنگ گفت . چقدر تو کودنی ای  پلنگ . در صورتی که هر کاری غیر از این کاری که حالا با من کردی می کردی من حتماً تا حالا مرده بودم .و چون من شنا کردن را بلد بودم این آب ناجی من شد خشم سراپای وجود پلنگ را فرا گرفته بود . و با صدای مهیبی فریاد می زد و هرچند که دستش به لاک پشت نمی رسید ولی با این حال او را می ترساند .

پلنگ به لاک پشت گفت: لاک پشت! ازآب بیا بیرون .

لاک پشت که به حرفهای پلنگ می خندید گفت : هرگز این کار را نمی کنم

این بار پلنگ نیرومندتر از همیشه فریاد زد و گفت به تو  می گویم بیا بیرون .

لاک پشت این بار نیز خندید و گفت:چرا خودت نمی آیی من را از اینجا ببری بیرون؟ ای ستمگر!

به چه حقی می خواهی من را شکار کنی ؟تو واقعاً من را دستکم گرفتی و خیال کردی چون هیکل ات درشته تره می توانی هر کاری خواستی انجام بدهی؟

آیا نمی دانی با وجود این که جثه کوچکی دارم از اندیشه بالایی برخوردارم که به کمک آن می توانم خودم را از چنگ تو نجات بدهم؟ ستمگری دیگر بس است از اینجا برو .؛

پلنگ از درون داشت خودش را تیکه تیکه می کرد چون چنین سخنی را که از لاک پشت  شنید  در گذشته از هیچ جانور دیگری در جنگل نشنیده بود .سپس گفت : من به تو هشدار می دهم ای لاک پشت ! یا از آب خارج شو ، یا این که من می پرم داخل آب که در آن صورت پشیمان خواهی شد .؛

لاک پشت پاسخ داد:هرگز پشیمان نخواهم شد ای پلنگ.

پلنگ تمام توان خودش را جمع کرد و داخل آب پرید و در حالی که زیر یک موج سنگین دست و پا می زد که از غرق شدن رهایی یابد لاک پشت قاه قاه می خندید.

مترجم :جمال الدین صحنه

لنمر والسلحفاة

كانت الغابة في ذلك اليوم خضراء ربيعية، والشمس تشرق من وراء السفوح الندية، والعصافير في زقزقة ترافقها ألحان السواقي، والغصون الخضراء التي يهب النسيم عليها يترك فيها حفيفا للورق الممتد الظلّ على بساط الغابة الطري الأخضر.

خرجت الحيوانات تفتش عن رزقها في كل أنحاء الغابة وتوزعت جماعات ووحدانا، مضيفة إلى الطبيعة الهادئة حركة للحياة، ترافق قرص الشمس الذي بدأ يشيع الدفء في أرجاء الغابة.

وبينما الحيوانات في هدوء وأمان والطبيعة تكمل نهوضها الجميل من العتمة، انتشر في الغابة صوت أخاف جميع الحيوانات، فراحت تركض مذعورة ذات اليمين وذات الشمال تاركة بحثها عن رزقها. وكان الصوت يقترب، وكانت الحيوانات تزداد رعبا.

فجأة ظهر نمر مرقّط الجلد، ممتد الجسم، أغضبه أنه لم يجد منذ الفجر فريسة ينقضّ عليها ليفترسها. وبينما كان يقفز من مكان إلى آخر وجد فجأة سلحفاة صغيرة لم تستطع أن تصل إلى مخبئها لبطئها في السير ولثقل ما تحمل على ظهرها.. وقف النمر أمامها فانقبضت خائفة. فقال لها: ” أليس في الغابة حيوان آخر يشبع رغبتي في الطعام؟ “

فقالت السلحفاة: “ها أنت تراني يا سيدي النمر وحيدة لا أستطيع الوصول إلى أيّ مكان بالسرعة التي يصل بها بقية الحيوانات.”

فزجرها النمر قائلا: “أسكتي أيتها الحشرة‍‍. إنني منذ الفجر أفتّش عن أرنب أو غزال أو بقرة أو ثعلب أو ديك، فلم أجد أيّ حيوان. وها أنا قد دبّ فيّ الجوع وسآكلك رغم أنك لن تشبعي رغبتي في متابعة التفتيش عن فريسة.

قالت السلحفاة باكية: ” ألا تراني صغيرة جدا يا سيدي النمر؟ إنني لا أغنيك عن فريسة كبيرة. ولو أنّك أكلتني لما شعرت بأي شبع وستظل معدتك خاوية وسيظلّ نهمك يلحّ عليك لتفترس ما هو أكبر مني.”

فقال النمر غاضبا: ” لا تحاولي إقناعي أيتها السلحفاة. فأنا جائع ولن يمنعني شيء عن افتراسك.”

قالت السلحفاة وقد علمت أنها لا محالة هالكة: “إذا أردت افتراسي يا سيدي، فكل ما أرجوه أن أشبعك قليلا لأني أخاف عليك من الجوع، وأنت سيد هذه الغابة، وعلى كل الحيوانات أن تقوم على خدمتك. ولكن لي رجاء عندك.”

“ما هو هذا الرجاء ؟ ” قال النمر.

فقالت السلحفاة: ” لا تعذّبني قبل أن تأكلني، أرجوك .”

فقال النمر:” كيف تختارين موتك أيتها السلحفاة؟”

فقالت: باستطاعتك أن تدوسني بقدميك أو أن ترميني من مكان إلى مكان أو أن تضعني فوق أعلى غصن في هذا الشجر، أو أن تضربني بجذع شجرة السنديان الضخمة، ولكن كل ما أطلبه منك هو ألا ترميني في هذا الماء الجاري.”

فقال النمر: “لا تريدين أن أرميك في النهر” ؟.

” نعم، أرجوك”، قالت السلحفاة.

وهنا قهقه النمر، فارتجت أنحاء الغابة وارتعدت فرائص الحيوانات المختبئة وقال للسلحفاة: ” لن أفعل بك إلا ما يخيفك أيتها الحشرة”.

راحت السلحفاة تبكي, غير أن بكائها كان تصنّعا واحتيالا. كانت تتمنّى من أعماق أعماقها أن يرميها في النهر. وظهر عليها أنها حزينة ومرتاعة، فازدادت قهقهة النمر. ثمّ أخذ السلحفاة ورمى بها في النهر.

غرقت السلحفاة برهة ثم عامت فوق الماء وقالت للنمر: “ما أغباك أيها النمر! لو فعلت بي غير هذا لكنت قتلت. لكن الماء وحده هو الذي ينقذني لأني أجيد السباحة”.

انتشر غضب النمر في شاربيه وجلده وجسمه وقوائمه وأرسل صوتا أخاف السلحفاة رغم وجودها في مكان لا يستطيع النمر أن يصل إليها وهي فيه. ثمّ قال: “أخرجي من الماء أيتها السلحفاة”!

فقالت السلحفاة وهي تضحك: ” لن أخرج أيها النمر”.

“أخرجي”! قال لها بصوت أقوى.

فضحكت ثانية وقالت: ” لماذا لا تأتي وتأخذني من هذا الماء أيها المتجبّر؟ بأي حق يجوز لك أن تفترسني؟ ألأنك رأيتني صغيرة جدا فظننت أنك بكبر حجمك وقوة جسدك تستطيع أن تفعل ما تريد؟ ألا تعلم أن لي عقلا رغم صغر حجمي أستطيع أن أنقذ نفسي بواسطته من افتراسك لي؟ كفى تجبّرا أيها النمر واذهب من هنا”.

شعر النمر كأنه يتمزّق. فلم يسبق له أن سمع من أي حيوان في الغابة كلاما مثل هذا الكلام الذي تقوله السلحفاة. ثمّ قال: ” إنني أنذرك أيها السلحفاة! إما أن تخرجي وإما أن أقفز في الماء وعندها ستندمين”.

” لن أندم أيها النمر”، أجابت السلحفاة.

جمع النمر قواه وقفز في الماء وإذا به يقع في غمرة الموج ويحاول الخلاص، إلاّ أنه كان يغرق في الماء بينما كانت السلحفاة غارقة في الضحك ….

منبع:http://www.al-hakawati.net/


سوریه داکی ترکمن لر

وجدی انور مردان

ترجمه ادن جمال الدین صحنه

www.alturkmani.com

ترکمن طایفالارننگ شام یورت لرنه گوچیب ، دمشق دا و شونگ داش تورگنده یرله شن لرنه، ایلکنجی گزگ بلاذرینگ معجم البلدان آدلی کتابننگ بأشینجی بولمننگ 228 صاحیپاسندا اشاره بولیب دئر.شول یرده شیله آیدلیار....شیله لیگ بیلن کرونلار دمشقا گلیب یتدی  اولار« بنو مراق» دیب آدلاندرلیان ترکمن قومی دی لار .ترکمن لار 725 میلادی  ،105 اینجی هجری قمری یلندا  دمشق دا یرلشدی لار.

قاضی امام عماد الدین اصفهانینگ برق شامی آدلی کتابننگ 362 صاحیپاسندا ترکمن لارینگ حال یاغداینا، ادرمنچلیگ لرنه،ساواشلارنا،شامنگ ،حلبنگ اعزازینگ ،لاذقیانگ و دمشقنگ مرزلارنی قوراماقدا گورکزن باترچلیق لارنا،و طایفا لارننگ حال یاغدای لارنا، قشون لارنا ، اولی پادشاه فخر الدین توران شاه بن ایوب  یالی بگ لارنا ،و حلب شهریندا «سالدات لاری و آداملاری بیلن گیرب شول یری آبادلاب اویلار و عمارات لار تکن یرندا» اولی یاروقی بولگی دورد ن« یاروق  سرکردا » اشارت ادیب دئر.بو کشی سلطان نور الدین زنکینگ سرکردلارننگ بیری دی، و 564 هجری قمری 1168 میلادی یلدا دنیادن اوتدی .شیله ده مآثر الاناقه آدلی کتابنگ اکینجی بولمننگ 5 صحیپاسندا شیله گلیب دئر:( ..حلب محمود بن شبل الدوله انگ الیندا دی و 468 هجری قمری(1075 میلادی)یلندا اول اُولدی و شونگا اچنلی ده شهر  الینده قالدی  اول اولندن سونگرا شالیق، اوغلی نصر بن محمده یتدی و تا ترکمنلار اونی اولدریانچالار شالیق دا قالدی اوندان سونگرا شالیق اوننگ دوغانی سابق بن محمده یتدی اونسونگ موصلنگ ایه سی بولان شرف الدوله مسلم بن قریش 477 هجرینگ قمری یلنگ صافار آیندا(1084 میلادی)شالیقی سابق دان آلدی ، اونسونگ شالیق؛ ابراهیم بن قریشا یتدی  خود شول یلنگ اوزینده اونگ الیندن دا دمشقنگ ایه سی بولان  تنش بن آرسلان سلجوقی آلدی سونگ ملکشاه سلجوقی شالیقی اونگ الیندن آلدی و اونی قسیم الدوله لاقاملی، آقسنقرا هودرله دی سونگ تنش بن آلب آرسلان اونی اِوریب آلدی.

یونه دنیا گزن ابو عبدالله محمد بن عبدالله بن محمد ابراهیم اللواتی سونگرا دا ابن بطوطه لاقاملی  الطبخی  ابن بطوطه انگ ساپاری آدلی کتابننگ 99 صاحیپاسندا شیله یادلایار.

(.... سونگرا شام دا اینگ اولی داغ حاساب لانیان  ساقّار داغنا(جبل الاقرع)ساپار اتدیم شول یوقار دا  دنگیزه اچنلی ایلکی گوزینگا ایلیان زاد ترکمنلارینگ اویلری . اول یرده آکار سولار و چشمه لار ده بار .

الروضتین فی اخبار الدولتین النوریه آدلی کتابنگ ایه سی کتابننگ برینجی بولمننگ 159 اینجی صاحیپاسندا شی ماغلوماتلاری یادلایار:(...عالیم آدام الشهید زنکی شیله دیّار ترکمنلاردن بیر طایفا(الایوانی) امیر یاروق بیلن شاما اوغرادیلار ، سرکرده یاروق اولاری حلب ولایتندا یرلالشدردی و اولارا فرانسالار بیلن ساواشمانی بویردی . و اِلگرن هر بیر یوردنی ده اوزلارنا باخشلادی و اولارا بیر شاه بلّه دی. اولار شئول (المدام)فرانسالارینگ  اوستنه چوزیب باریاردلار اولاری توسّاق ادیب مال لارنی تالاردیلار و شول یردن گلجگ بلاننگ اونگنی توتاردیلار. 600 اینجی یلا اچنلی (1203میلادی)بوتین آلان یورت لاری الّاریندا قالیب دی .

شول کتابنگ شول آیدلیب  گچن بولگننگ 243 اینجی صاحیپاسندا روضتین کتابنگ یازیجی سی شیله سؤزنه قوشیار:...اونسونگ  باش سرکرده اسد الدین کوب  سانلی باتر ترکمنلری داشنا یاغناب  کافر لار بیلن ساواشیب بعلبکه یتدی لار قوشننگ باشلارندا ترکمننگ ادرمن لاری باردی و سانلاری دا قاتی کوب دی «نورالدین» آدلی یرده  اوترشیق اتدی لار،و شول اوترشیق دا کافر لاری  خوار ادمگ اوچین اولار چوزماق لیقی توتیم توتدلار. ایلکی باشدان« بانیاسا» ایندی لار و نورالدین یاراق شای تایدان اُل یری  اوبجین ادمگ اوچین دمشقا گیردی .  824 هجری قمری(1421میلادی) یلندا بولیب گچن واقالاردان «شذردات الذهب» آدلی کتابنگ یازیجی سی شول کتابنگ دوردینجی بولیمننگ 164 اینجی صاحیپاسندا شیله یازیار.. ترکمن بالاسی  بولان« جقمق»،« مؤید» شالیقا یتماکا  یانندا  اکنجی دویدار(وزیر) بولدی .عارابچا گورلاردی و اوننگ یانندا اوترانلار اوننگ سرکردلارنگ چاغالارندان بولیان دغنی آنگمازدیلار، سونگ دویدارنگ ماقامی دورنیق لاشدی و ملک مؤید اونی شام دا اُؤز اورن باساری حکمنده بلّه دی . شیدب ده (جقمق )آدلی بازاری شول یرده دکالدیب اونی اموینگ قابدالیندا دکالدن مدرسه سنا وقف اتدی.

«وفیات الاعیان» آدلی کتاب آلتنجی بولیمننگ 117 اینجی صاحیپاسندا یاروق ترکمن انگ خابارلارنی شیله آچیق لایار:آرسلاننگ اوغلی یاروق ترکمن ایلننگ آراسندا مرتبه سه یوکاری بیر باتر کشی دی شیله ده ترکمنلارینگ یاروق طایفاسی شول بیلن تانیلیار ،و چندان دا بیر گینگ یورگ  و سینچی آدامدی. یاروق طایفاسی بیلن حلبنگ داشندا و بنو شاطیء (قویق) بیر بیگ دپانگ اوستندا یرلشدیلار و اونونگ ایلن چالانلاری  یاروقیه دیب آدلانان  اوبادا، بیر بیرنه منگزش بیگ بیگ گینگ گینگ تاملاری دکلدیلار.و شول یرده  اوزی و اوننگ یاننداکی لار اوتردیلار .  شیله ده یاروقیه بازارنی دکالدی و 564 اینجی هجری قمری(1168) یلنگ محرم آیندا یوقالدی.    (قویق:حلبنگ داشندا بیر آقار سو قش و یاز موسم لارندا آقیب دوریار و تومسندا کسلیار)

 

پاریس دا تازه یایرادلان «جیرار دو جورجنگ »، «دمشق؛ گون دوغارینگ دُری و بیکه سی» آدلی اولی بلدرش کتابندا.(محمود زیباری قیسغالدیب النهار البیروتیه مجلّه سننگ قوشماچا بولمندا 30/4/2005 سانندا چاب ادیب دئر)شیله گلیار:

عباس لی لارینگ گویچلاری آزالان چاغلاری ،دمشق فاطمی لارینگ قول آستنا گیرمز دن اوزال تولون دولتی بیلن آراباغلانشیق آچدیلار ،...فاطمی لاردان سونگرا کاسّی آتابک لارینگ یارفی یالتی  اوزباشداق راق حکم اِدن دمشقا سالجیق لار اوز حکم لارنی یایرادی لار.معین الدین فرانسالارا  قارشی چقیب «داریا» داقی اولارینگ گویچلارننگ  دوردن قاباماسنی دِودی،اونگ ایز یانی نور الدین محمود بن زنکی گلدی ،وگون دوغارلی لارینگ دلاّرنی بیر ادیب اوز سیلاغلی باتر سرکرده سی صلاح الدین ایوبینگ کمکی  بیلن مصره باریانچا اوز حکمنی یایرادیب بیلدی..1193 میلادی یلندا(588قمری )صلاح الدین ایوبی اُلماگی بیلن زامانداش ایوبی دولتی بولینماگا دوردی،شوننگ اوچین ده دمشق مغول لارینگ الّارینا دوشمازدن اوزال اولی بیر بدبخت چلیقا دوش گلدی.

یازیجی دمشقنگ تاریخننگ  شول اویدگاب دُران دورنی یادلاب تام اوستا چلیق لارندان بیر ناچه گورلده گورکزیار، شول ساندان شوگون عاراب علملارننگ و لقمانچلیق لارننگ  موزه سنه اِورلیب  شول یرده نورالدیننگ  حاکیم لیگ دورنده ایلکنجی گزگ اُلدانیلان انگ گوزل خاطلارننگ سرگا قویلان (نوری )آدلی کسل خاناسنی واصپ ادیار.شیله ده جیق ماجیقلاب برزویه ده  دمشق دا اینگ قادیم دن گلیان حمامی حاساب لانیان نورالدیننگ حمامنی تاریپ لایار. بو حمّام بو گونه اچنلی ایشلاب یور.شیله ده  نورالدیننگ مزاری شول یرینگ  اورتاسندا  بیر دورد بورجی لیق اتاقنگ ایچندا یرلاشیب دینگه بیر قرآن آیاتی بیلن بزلان نورالدین مدرسه سنی ده اِویار.سونگرا دا دورد قاپلی دمشق قلاسندان آیداندا شول یرده مسکن توتان آداملار یادینگا دوشیار .: نورالدین زنکی،صلاح الدین ایوبی و  ظاهرپیرس شاه.

جیرار دو جرج کتابننگ اوچنجی بولمنده دمشق دا  مملوکی لیگی آچیقلاب بریار و قادیم شهرده اویدگشیگ یرلری تاریپلایار. دمشق ولایتی مملوکی حکومتننگ انگ اولی ولایتلارندان حاساب لانیب شامنگ اُرین باساری دیب آدلاندرلیاردی، و بو ولایتنگ گون دوغارندا و دمیر قازیق دا فرات دئر رستن یرلاشیب دئر،و اورتا دنگیز(مدیترانه)گون باتاریندا  و غزه و کرک گون اورتاسندا یرلاشیب دئر لار . سلطان ظاهر پیرس و سلطان قلاوونگ دورلارنده شهرده اولی آبادانچلیق لار بولدی. و کوب سانلی مدرسه دئر مسجد لار دکلدیلدی. و بو دِور ده  آغساق تیمورینگ گلماگی بیلن قوتاردی.

1516 میلادی یلندا(921هجری قمری) ممالیک لارنگ مرج داق اُرشنه ینگلماگ لاری بیلن سوریه عثمانلی امپراطورلیغننگ بیر بولگه سنه اِورلدی ، و شول امپراطورلغنگ اینگ اولی  و دِگرلی بولگه سی بولدی.

  فرانسه لی بارلیجی کتابننگ دوردینجی بولگنی عثمانلی لارینگ دِورنا خاص لاندریار .عثمانلی لار دمشقه کوب اهمیت بردیلار ،و شهر هم  گون دوغردا اینگ اولی بزرگنلگینگ مرکزی بولماق لغندا قالیار شیله دا مقدس یرلاره زیارتا باریان کرونلرینگ   هم  دوریب دینج آلیب قایتادان اورایان یری بولیار. حاکیم لار بو شهرینگ آمان قالماقلیغنا کوب اهمیت بریاردیلار شوننگ اوچین ده تازه تازه قالا لار دکالدّیلار .شیله ده اولار اولی مسجدلاری ،حمّاملاری و قادیم دان قالان بازارلاری قایتادان آبادلاشدئر دیلار.و شول اوزاق تاریخی دوردن قالان  زادلاردان  بیرینجی سلطان سلیماننگ آدنی گوتریان ،تکیه و جامع مسجدی، وسلیمانیه دیب تانیلیان تکیه سندان آد توتسا بولار. بو تکیه اولی استا «سنان»انگ ایشلاریندان. (سنان استانبولنگ اینگ انایی قلا لارنی اُرِن کشی دئر)شول دورده حلب ده اُسیب باشلادی و گون باتارایلچی لاری  اوزنه چکیب باشاردی   ، شیدب ده عثمانلی لارنگ امپراطورلیق دورنده استانبول و قاهره دن سونگرا اوچنجی  دِگرلی شهره  اورلدی.

یونه (اورتا گون  دوغارینگ آزلیق یاشایجی لاری )آدلی سوریه لی یازیجی فایزه سارانگ کتابندا (نصرت مرداننگ قیسغا صوراتا گچرن شکلنداکی) شیله آیدلیار : سوریه ده  ترکمنلر الفرات و الجزیره بولگه لارندا یایرابدرلار. و یازیجینگ آیدماغنا گورا  سوریه داکی ترکمنلر عراقنگ دمیر قازقندا یرله شن ترکمنلریگ ایزی سراسی حاساب لانیار، و کان پارخ ادیب ده دوراناق یونه شوندا دا سوریه ،عراق سرحد  آرکالی ترکمنلارینگ بیرگ بیرگ بیلان آراباغلانشیق لاری بار دیب آیدماق قین .شیله ده بیر توپار ترکمن حلبنگ دمیر قازغندا فرات بیلان اعزاز شهرننگ آراسندا یایراب دئرلار. (فرانسالی  لار تارپندان دولینیب آلینان  اعزاز شهرنی آزاد ادمگ لیگده ترکمنلارینگ کوب رول لاری بولیب دئر . روضتین کتابننگ یازیجی سی کتابننگ بیرینجی بولمننگ 243 اینجی صاحیپاسندا شیله آیدیار..ابو یعلی: محرمنگ 5  بأشنده حلب بولگه سندن  ترکمنلارینگ قوشنی عزازینگ ایه سی ابن جوسلینی و یارانلارنی ینگدیلار و باریسنی حلب قالاسندا اسیر اتدیلار و شول ینگش بار کشینی بگندردی دیان  خابار گلدی دیب  آیتدی. بو واقاآ سلطان مسعود بن قلیچ آرسلان سلجوقی ـقونیانگ ایاسی ـ انگ واقتندا بولیب گچدی)و بولارنگ کوپسی دین یالی قدیم دا چوپان چلیق بیلن مشغول دی لار یونه سونگرا لار یرله شیب دایخانچلیق ادماگه دوردی لار شیله ده حلبنگ منبج و الباب اوبه لاری دا دایخانچلیق بیلان گؤیمانیاردیلار ،حلبنگ اوزنده کوب سانلی ترکمن طایفلاری  یاشایار  ـــشامنگ سرحدلاریندان باسماچی فرانسه لّارینگ قارشیسندا قوراماق اوچین گلان ایلکی باتر  ترکمن لارینگ آغتیق لاری ــ سونگرا یرله شیب باشقا عاراب دئر بیلکی آز سانلی طایفالار بیلان بیله لیگده یاشادی لار.

ترکمنلارینگ کوب ساننی «عاصی» آقار سوننگ قراسنداکی بولگه دا الایتادا مصیافنگ قولایندا (حویر ترکمان)و (ناطر)دا گورسه بولیار شی آرا دا کوب سانلی ترکمن طایفا لاری سوریانگ دمیر قازیق طاراپندا اسکندرون اُستانا سایلیان  رأس البسیط بولگه سنده  ، اونیم سیز دپه لارینگ اوستند ه ،دنگیز قراقندا  یاشایار لار  .شیله ده کوب سانلی ترکمن طایفالاری سوریانگ پایتاختی دمشق دا الایتادا چرکز لارینگ یاشایش مکانی بولان  براق شهریندا یاشایار لار.شیله ده ترکمنلار  جولاننگ پترانگ اوبا لارندا اسرائیل لی لار 1967 اینجی یلدا باسیب آلماقالارمسکن توتیب دی لار،اسرائیل لی باسماچی لار ترکمن لاری اوبه لاریندان قاویب چقاردی لار.اوبه لارینگ آدی(حفر،کفر نفاخ،السندیانه،الغادریه،و العقلیه ــ)شو اوبه لاردا دینگه ترکمن یاشایاردی . 3000 سانلی ترکمن یاشایجی بو اوبه لاردان قاویلیب چقاریلدی،سوریه حکومتی بو گون  اولاری دمشقنگ توره گندا یرلاشدردی. شی یرده آیدماق یرلی ترکمن یگیت لاری جان و تن بیلن قاتما قارشلیق لی اسرائیل لی دوشمانلارینگ اونگده باترچلیق لی ساواشدی لار و جولاندا اُرش باشلاندا ایلنگ آیاغنا قالماقلغندا قاهرمانچلیق لی  رول لاری باردی ،و باهاسنا یتیب بولماجاق واطانلاری سوریه توپراغندان قوریماق اوغریندا کوب شهیدلار  بردی لار   .

یوکاردا آیدب گچشمیز یالی ترکمن لار و ترک لار اسلامنگ ایلکی یوز یلّقندان بأری دیمگ 1300 یل بأری شام یورت لرنده یرله شیب، شول یرده گؤنی یا ده گؤنی بولمادیق صوراتده مؤنگ یلا قولای  حکم سؤریب دئر لار   .و اؤز کرد و عاراب دوغانلاری بیلان شادلیق لارنی غام لارنی پایلاشیب گلیب دئر لار .

سوریه داکی ترکمن لرینگ دا بیلکی عاراب دولت لرده بولشی یالی  سانلاریندان بلّی بیر ماغلومات یوق،شول یاغدای دا دا یازیجی فایز سارانگ آیدماغنا گورا سوریه ده ترکمن لرینگ سانلاری 100000 آدام دان گچیار شهر لاردا اوبه لاردا چاروا یورت لرده اوزال برناچه سنی آیدب گچشیمیز یالی اویشیب یاشایار لار . سوریه دا هم قونگشی سی عراق دا بولشی  یالی کوب دورلی ایل لار ، طایفالار،مذهب لی لار  یاشایار لار،ایکی اولی اساسی ایل دیمگ عاراب و کرد لرینگ یانی بیلان باشقا قوم لار شول ساندان ترکمن لار آشوری لار ارمنی لر چرکز لار داغستانی لار چچنلار سریانی لار و آزاق تنگ یهود لار و بوسنی لار یاشایار لار .

سوریه لی لار همه سننگ آنگرسی ترک بولسادا ترکمنلرینگ ، ترک لرینگ ، چرکز لرینگ ، داغستانی لارینگ و چچنلی لرینگ آراسندا پارخ قویّار لار .همانا شهر لرده یاشایان ترکمنلره ترک لار دیب آدلاندریار و اوبه لاردا و چاروا یورت لرده یاشایانلارا ترکمن دیب آدنی توتیار لار .

و بو اساس دا سوریه ده یاشایان ترکمن لار ایکی بولنیار لار :

1ـ حلب ،دمشق ،حمص و حماه یالی اولاکان  شهر لرده  یاشایان ترکمنلاره ، سوریه لی لار ترک دیار لار ، دوغریسی اولار ترکمن طایفالاری اولارینگ کوپسی دین یالی قودا قارینداش بولیب عاراب دوغانلاری بیلان یاشاب عاراب بولیب گدیب دئر لار .

2 ـ یونه سوریه انگ  دورلی کنجاگنده اوبه لاردا و چاروا یورت لرده یاشایان ترکمنلار ، الایتا دا حلب ،لاذقیه، حمص و حماه شهرلرننگ تورگنداکی اوبه لاردا یاشایان ترکمنلارا سوریه لی لار  ترکمن لار دیب آدلاندریار لار .زمان گچیب بو ترکمنلاری عاراب لاشدرجاق بولیب کوب تلاش لار ادلسه دا بو اوبه لارینگ کوپسی دین یالی شی گونه اچنلی  خالیص ترکمن لیگنه قالیب دئرلار .و اول بیر بولگی بولسا قاتشیب دئر .و ترکمنلار و عاراب لار کرد لار دیمگ چاروالار بیله لیگده یاشایار لار .

   ترکمنلارینگ کوپسی حلب ، دمشق ، حمص و حماه یالی  اولاکان شهر لارده  یرله شسه لارده  اوندا دا شی شهر لرده یرله شن ترکمن طایفالارینگ کوپسی زاماننگ گچماگی بیلان عاراب لار بیلان قودا قارینداش بولانسونگ لار اوز آصیل لارنی اوندیب دئر لار یا دا اوندجاق بولیب دئر لار یا  بلکی دا اوزلارنی بیلمزلیگه وریان دئر لار .یونه شیله بیر یاغدای بولسا دا بو شهر لاردا  کوب سانلی ترکمن طایفا لار ترکمنچه گورلشیار لار و اوز آصلنه و ایلنه قوانیار لار و پامیل لارنه  اوز اولی و دویبلی ترکمن طایفا لارننگ  آدلارنی قویّار لار  ،شول ساندان عماد حسن الترکمانی شو واقتکی سوریانگ قورینچ وزیری .

سوریه داکی ترکمنلارینگ و ترک لارینگ  اوز آنگرلارنی اونتماقا یاردم ادیان سبابلارینگ باردغی همّه کیشا بلّی بیر زاد ،شول سباب لاردان شی لاری ساناب بولجاق:

1ـ ترکمن لار کونگلی آچیق بیر ملّت  یر سیز قوملیق تأصیب کش لیگی یوق.

2ـ عاراب لاشدئرماق یورلگه و شام یوردنده ترکمن خالقننگ تاریخنی یوق ادمگ آلادالار ،و اولارینگ باترچلیق لی سرحدلاردان قوریماق لیقدا گورکزن قاهرمانچلیق لارنی و فرانسا لی لارینگ قول آستنداکی یورت لاری آزاد ادماگ داکی  رول لارنی  گورمز لیگه ورماق . شیله ده اقو کتاب لارنی آزدا یا کأن دا ترک لارینگ و ترکمنلارینگ عاراب و کرد دوغانلارینگ یانی بیلان قول قولا بریب بو اولی یوردینگ بیگ تاریخندا اسلام و مسلمان لارینگ قولدیغندا عارابنگ و اسلامنگ اینگ قارانقی حاساب لانیان دورنده  اوینان رول لاریندان گورّینگ آرا آتیلمایانلیغی.بو یرده ماقصادیمیز صلیبی لارینگ شام یورت لارنه و بیت المقدسا دولان دِورلاری.

شوننگ اوچین بیر کتاب اقویجی یا مکتب اقوجی سی سوریه ده اقو کتاب لارندان« بخاری»انگ ،«مسلم»انگ ،«ابن نفیس»انگ، «رازی»انگ ،«فارابی»انگ  باریسیننگ ترکمن یا ده ترک لاردن دن بولیان لیغنی  سایغاریب بیله ناق.و شیله ده بیت المقدسی آزاد ادن پألوان لار نورالدین زنکی یالی  ،قطزیالی ،  مسلمان ترک دئر یا ترکمن لارا یا دا ساوشجانگ پألوان  کرد ایلنه سایلیان صلاح الدین ایوبی یالی آدملار یادلاناناق.بو پألوان لار عاراب لاری و مسلمان لارینگ یوردنی صلیب لی لاردان آزاد اتدی لار و سویگلی فلسطینی نجیس کافرلاردان بوشادیب اول یری  آراسسا لادی لار و شاما توپراغندان قوریماقدا مونگ لارچه شهید هودرله دی لار . مکتبنگ اقو تاریخ کتابلاری بو آداملارینگ کیم لیگنی تانید سالار وپادارلیق دان بولمازمی  ؟شیله هم  اولارینگ بو اوغردا اوینان رول لارنی بیلدئرسه لار قاوی بولمازدمی؟ .یازیجی محمد حسنین هیکل آیدماغنا گورا اوز گچمشنی بیلمایان ایل، عمری اوتین چه چاغا قالار.

3ـ سوریه ده شهر ده یاشایان لار اوبه لاردا یا دا چاروا یورت لرده یاشایان لاری  کمسدمه گوزی بیلن قارایار لار . و شوننگ اوچین ترکمن طایفا لار یا حتی  اوبه لاردا ن گوچیب گلان کردلر دا شهرلرده یاشایان بای عاراب لارینگ طاراپندان قابول ادلیب شولارینگ سیلاغ لاریندان تایلی بولجاق بولیب  اوز کیم لیگلرنی یاشرجاق بولیب آلادا ادیار لار، شوننگ اوچین دا بولسا شهر لرده ترکمن لاربیر واقت دا دوشیمسیز چاروا دیلاماسین دیب اوز ترکمن  دلیندان قاچا دوریار لار .

سوریه  انگ  حلب،  دمشق و حماه  شهرلاریندا ترکمن لاری  کشفندن تانیسا بولیار ، اولار  ترکمنلار و ترک لارینگ شول شهرلرینگ بای لاری بیلان قودا قارینداش بولان لاری سبابلی ترک لارا بتر منگزش  ،دوغرسی اول یرده  بای ترکمن لار دا کوب، اولار  اقتصادی و بزرگنلیگ ایشلارنی ادیب حکومت اورنلاریندان هم  اولی اورنلارا اِلگرنسونگ لار  شول یرینگ بای  ،گونی خوش  ،و علملی بلملی قاتلاق لاریندان حساب لانیان آداملارینگ خاطارنا گیریارلار.

سوریه داکی ترکمن لار اسلام دیننا سغنیارلار و دیندارلیق دا بلّنیار لار .عاراب دلینی قاوی بیلیار لار اولارینگ آرالاریندان یازیجی،عالیم ،و اولی سیاساتچی لار دوره بدئر.حاضیر دا اول یرده کوب ماشغالار چاغا لاری بیلان قدیم ترکچه گورلشیارلار . بو ترکچانگ اوزیندا عاراب سؤزلیگ لاری قاتی کوب.اولارینگ اولدانیان خاطی عاراب الیب بی سی. .ترکمنلار شول کونگلاری گینگ وآچیق بولانسونگ لار یاشایان یرلارینداکی آداملار بیلان قاتشیب قارشاسی لاری گلیار .یونه مدنی تایدان ترکمنلار و ترک لارینگ سوریانگ مدنی یاشایشندا قالدران تأثیری کوب  اولارینگ گورله شنلارینده ترک سؤزلیگ لاری اولّانشی لاری   آچیق بلّی زاد ،اوندان باشقا دا ترک لارینگ کأبیر داب دستور لاری بو یوردینگ گونده لیگ ایشلارننگ بیرنه اِورلیب دئر،شیله ده سوریه داکی دادلی ایمیت لار ینگ و سویجی لیگ لارینگ قالپاسننگ  ،آنگرسی، خاصیت لاری  و آدی تُرکی  دئر .

شهرلرداکی قالپا بای ماشغالا لارینگ آنگرسنی ایزارلاب دورسنگ ترکمن دئر یا ترک دئر،و ترکمن سوریانگ اولی شهرلاریندا اولکان آزلیق یاشایان(اقلیّت) ایل لاردان حاساب لانیار، حمص دا اینگ آدی بلّی ترک طایفا لاردان باشا مصطفی بن حسن ترکمانینگ طایفاسنی آیدسا بولجاق ،شی واقتنگ اوزیندا اولارا حسینی دیب لاقاملاندئریارلار ،شیله ده آتاسی و حسام الدین (حسامی)و صوفی و وفائی طایفا لاری..آدی بلّی طایفالاردان .آدی آغزالیب گچلان طایفالار ایردن بارلیق لاری بیلان  و آد آبرای لاری یوقاری بولماقی  بیلان سایلانیارلار.و بو دویبلی یوردینگ تاریخندا یاتدان چیقماجاق رول اوینادیلار .و حاضیر ده بو طایفالارینگ کاته سی اوز ترکمنلیگنه قوانیارلار.شیله ده حماه شهرینده آدی  بلّی طایفالاردان «شیشکلی» و «عظم » طایفالاری ،دمشق دا آدی بلّی طایفالاردان ،عظمت طایفاسی،و شهید یوسف عظمت ده بو طایفادان، و قبّانی طایفاسی (قبانجی)و ابو خلیل و اولی شاهیر نزار قبانی بو طایفادان.بلکی ده بو دورمیش دا اینگ اولی ترکمن شخصیت سوریانگ  حاضیرکی قورینچ وزیری عماد حسن ترکمنی دئر.

آیدشمیز یالی سوریه ده توتیش ترکمن یاشایان اوبه لار بار اوننگ یانندان عاراب کرد ترکمن قاتیشیب یاشایان اوبه لار هم بار .

عثمانی دولتی بو اوبه لارینگ کوپسنی حجنگ یولنی قالتامانلاردان و اوغریلاردان قوراماق اوچین حجنگ  یولّاریننگ قراقندا دکلدیب ترکمن لالری شول اوبه لاردا اوتردّی ..سبابی چاروا لار حاجی چلانگ و بزرگنلارینگ کروانلارینا چوزیش ادردیلار . شیله ده باشقا اوبه لاری ده خوب سیز لیق تایدان کأن بیر دورنیق لی بولمادیق یرلرده دکلتدی .

سوریانگ ترکمنی اسلاما بریان اهمیتی قوم پارازلیقیندان کوب،شول حال دا  چندان اولکاسنی سؤیّار،ترکمن و ترک خالقننگ اینگ اولی آیراتین لیقلاریندان بولاری آیدسا بولجاق،چندان دا اولار بیر یره باریب یرلشسه لار  شول اوتران چاغندان بیلاگ شول یری اوز اولکاسی بیلیب آرسلان لار یالی شوندان قورایارلار.ینه ده آیراتین لیق لاریندان بیری اوز قومیتنا تأصیبی یوق.هر بیر انسان یالی قومیتنی قاوی گؤریار یونه شونگا کور تأصیبی یوق،دوغرسی اولار اول طاراپ مسلمان بولسا بولیار قیز آلیب بریارلار .

ینه ترکمنلارینگ آیراتین لیق لاریندان باشقالارا سیلاغ ادماگ لیگی .و مونی دا آتا بابا دان گلیان دأب دستورلاریندا گورسه بولیار . ترکمن اوز چاغالارینی یاشلیقدان واطننی سویمگ لیگه و اولینی سیلاماق لیقا، دوستنه وپاداربولماق لیقا و دوشماندان ایمانمازلیگه (قورق ماسیزلیق) چاغریارلار،آیدلشنا گوره بو اصول لار چنگیزخاننگ (یاسا یا نزداق)دیان قانونندان آلنیب دئر.

یونه سوریادا ترکمنلارینگ آدی دینگه «محمد»، «احمد»،«عبدالله»یالی عارابچا آد. بتر آز چاغالارنا  «اورهان »«آرسلان»،«چنگیز»یالی ترکچه آد داقیارلار،البته عاراقلی ترکمن لار ده شیله راگ.

سوریه ده قوم طایفا تایدان بلّی ادلان سان یوق.یونه بارکشینگ بلشی یالی سوریه ده ترکمنلار اوچنجی آزلیق یاشایان قوم لاردان حاساب لانیار.و اولارینگ سانلاری 100000و 200000 مونگنگ آراسندا چاق ورلیار .

سوریه حکومتی اولارینگ سوریه انگ تاریخندا اولی رولی بار بولاننی  بوین آلمایار. و اولاری قراق دا یاشاتماق و سوریانگ کوبچلیگندا سنگدرمگ ایشلارنی دوام ادیار .سوریه حکومتی اوز ایشندا کوب اوستنلیگ قازاندی .و حکومت اولارا باشقا قوملار یالی بیر سیاسی حزب دوردماگه یا حتی دلّرینه فرهنگنه یتشر یالی  بیر فرهنگی یغناق دوردماگه رخصت برمه یار .

سوریه لی کردلار، ترکمنلار ،آشوری لار و باشقا قوم لار  کوب واقت باری اولارا تونکه لان  عاراب لاشدئرماق  و سیاسی و فرهنگی یاشایش دان داشلاشدئرماق سیاستنا گؤرا حاضره اچنلی اینگ بأرکیجا اؤز حق حقوقندان قایتارلیب ساقلانیارلار .  

 شول سباب  دن شیله بیر دوره گیلیگ یوردینگ فرهنگی تایدان بایاب  اوسیب اونگه گیدمگلیگنه سباب بولمانگ یرنه  کوبچلیگینگ ایچنده  اینجی مالار و قایغی لار دوره دیار.و بو مسئله اولکانگ اینگ بیر اینجیق یرنه اِورلیب دئر

سوریه لی یازیجی سلیمان یوسف یوسفنگ آیدماغنا گورا آزلیق دا یاشایان لارینگ مسئله سی اینگ اینجیق و خوب لی بیر مسئله بولسادا یونه  سوریانگ حکومتننگ یانندا بو مسئله اینگ قراقا  آتلان و بیلمازلیگه  ورلان مسئله لاردن بیری.

سلیمان سؤزلارنی شیله دوام ادیار:شبه سیز،حکومت طاراپندان دوره گیلگی دأنیب بیر قومنگ باشقا قوم لارا اوستن ادمگ سیاستنی اونگه سوردئرماگ بیر تویسلی سیاسی  ،کوبچلیگ تایدان  بوغلیب یاشماق یاغداینی دوره دیب    شیله بیر باش بؤزارچلیق لارینگ یوزه چقماغلیغندا، کوبچلیگ ،روحی و مدنی یرلیگ لارینگ دوره مگنه سباب بولیار.

سوریه انگ  حکومتی اگرده خالقنگ آرا باغلانشیقندا دورأن بو یاراماز یاغدایی چؤزمگ چی  بولیان بولسا اوندا حکمان قوم لارینگ مسئله سی بیلان آچا چان چقیشمالی  و اونی  ارکینلیگ یاغدایدا  چؤزمالی.

و سوریه بوتین  سوریه لی لارنکی  دین یالی اولارینگ اوستنداکی  بارچه ظلم  ایزانی آیرمالی.

هاوا ؛ ترکمنلار سوریه دا آزلیق دا یاشان بیر قوم،اولاری کرد و عاراب دوغانلاری بیلان بیر یانگادا یغنانشدریان زاد سوریانی سویماگ لیگ هواسی  و بیرگ بیرگی بیلان  قارینداشلیق و قان آرا باغلانشیق لاری  دئر. و اولار سوریه دن و اوننگ دویبلی خالقندان اُزیلیب ، کسلماجگ بیر قوم دئرلار. شوننگ اوچین سوریانگ حکومتی اولارینگ سوریانگ تاریخندا قالدران ایزلارنا قاراب شیله دا  واطاننی سویماگدا و اوننگ توپراغنی هر بیر قاهاردان ، غاضابدان قوراماق دا الیندا بارنی قایغرماجاق بو سیلاغلی قوما کأن راگ انس برملی.   دوغریسی ترکمن خالقی وپادارلیقدا و مردلیگده تانیلیار و اولاربو دویبلی یورده برگ  دیرگ(ستون) دئرلار.و بیزینگ انانجمیزا گؤرا ایندی ترکمن ایلننگ اوستندن بو ظلملار ساولیب  اوز تاریخندان ،فرهنگندن تاریخی میراثندان قوراماق  ماقصادی بیلان فرهنگی یغناشیق لارینگ دوردمگ لیگنه و بو بای ،اِلی  آچیق یوردینگ گون به گوندن گولداب اوسماگ اوغریندا ترکمنلاره سیاسی آلادالارا گیرمگ اوچین رخصت برلمالی ، زامانی گلیب یتن دئر .و ایلکی باشدان حکومت طاراپندان  ادلملی ایش  ترکمنلارا دا باشقا  سوریانگ  قوملارینگ ایچندا بیر قوم دیب بوین آلماقی دئر.و بو مسئله ده اولارینگ  بارلیغنا گرگ بیر بأرکیجه  حق لاری دئر، دوغریسی اولاری قراقلاشدئرماق و اولارینگ حاق حقوق لارنی آیاق آستنا تاشلاماق حکومتنگ شی واقتکی دؤزلدش آلادالاری بیلان اوغرداش گلمه یار.

سوریه نی اوز واطانی حکمنده سؤیماگ لیگ دویغی سی و دوشنجانی پارخ قویمان آداملارینگ آنگنا قویماق لیق سوریه انگ بتوی یوردننگ خالقننگ  آغزی بیر قالماقلیغنا سباب بولجاق  مسئله دئر .و قاوسی بو قوم لار،دین لار،طایفالار،مذهبلارآغزی بیرلیگه طاراب گیدملی دئر لار و بو اولکادا بارچا ایلدشلار دنگ گورلماگ اساسندا تلاش ادیب اوز واطانلارنی گولدیب اوسدئرملی دئرلار .

و شوننگ اوچین سوریه دا ایشلماگی قاداغان بولان  (مسلمان دوغانلار توپاری) بیر بیان نامه یایرادیب بیر ملی کانفرانسیا قُراماقلیغا چاغردی،میدل ایست اونلاین قاضیاتی 5/4/2005 سانندان بو بیان نامانگ بیر ناجه بولمنی یایراتدی.

توپار اوز بیان نامه سندا" هیچ کمی قایتارمان هر بیر جریان دان ،طایفادان،هر بیر اوی پکرلی آدام لاردان، یوردنگ ایچنده ،داشندا یاشایان آدلی  آبرایلی آداملاردان بیر وکیل چاغرلیب،بوتین قینچلیقلاری  بویننا آلار یالی یوردنگ بیر برگ خلق یغندسنی دوردماگ ماقصادی بیلان  بیر کانفرانسا قُراماق لیغا چاغردی ".

 شیله ده "سوریه انگ کوبچلیگنی دوردیان لارینگ باریسنی  و اولارینگ قوم لیق لارنا خاص ،دینی ,فرهنگی و سیاسی آیراتین لیق لارنی، آغزی بیر واطانداش قالماقی  ، حقوق  و بوچلار یرلیگده  باشقالار بیلان دینگلیگ  اساسنی اوه توتماق لیقی و پرصاتلارینگ بار واطانداشلارینگ اونگنده دنگ بولماقنی و پارخ قویماق لیق و داشلاشدئرماق سیاستنی یوق ادلماگ لیگی   قابول ادمگ لیگنه چاغردیلار".

 سوریاداکی باشقا سیاسی گویچ لار یالی ترکمن گویچلارده  قاوسی اوز ماصلاحاتلارنی بلّگلارنی برنامه لارنی  آچیق لاب آیدمالی .و سیاسی آلادالارا گیرجگ بولمالی ،و اوز فرهنگی حاق لارنی سورامالی،و بو مسئله انگ سیاسی یاشایش دا و کوبچلیگ آلادا لاردا قالدریان تأثیرلارنی آنگشارمالی .شیله دا بیان نامه لار یازماغا ،دوشیشق لارگچرمگ لیگه ،و ارکنلیگ مسئله لاریندا ، انسان حقوق لاری ، آغزی بیرلیگ و   سوریانگ خالقنی دوردیان باشقا قوم لار و اوی پکرلی لارلی لار  بیلان دوسلیق دوغانلیق یاشاشماق باردا  قضیت لار چاپ ادیب یایرادماق لیقا کوپراگ انس برملی.

ترکملار همّانی اوز قوجاقندا ساقلاب بیلجگ بیر اوسن انسانی کوبچلیگ دوردماگ اوچین  اوز یاشایان یوردلارنا وپادار قالجاق لار و اوننگ بگلیگندان ،ارکنلیگندن،سیلاغندان قوراجاق لار ،و المدام یقیان، دارغادیان بولمان ایسم دکلدیان و دوردیان بولجاق لار . و آیرشماقا دال دا ایسم بیرله شیگه چاغرجاقدئرلار.

وجدي أنور مردان
وردت أول إشارة إلى نزوح القبائل التركمانية الى بلاد الشام ونزولهم في دمشق واطرافها، في كتاب معجم البلدان للبلاذري، في الصفحة 228 الجزء الخامس حيث قال: ....فنزل القوافل بدمشق وهي لقوم من التركمان يقال لهم بنوا المراق، كانوا يسكنون دمشق سنة 105 للهجرة الشريفة، الموافق سنة 723 للميلاد.
وردت في كتاب البرق الشامي، للقاضي الامام عماد الدين الاصفهاني، 362 اشارة الى أوضاع التركمان وبطولاتهم وفتوحاتهم وجهادهم ورباطهم لثغور بلاد الشام في حلب وحماة واعزاز واللاذقية ودمشق، واحوال قبائلهم وجيوشهم وامرائهم أمثال الملك المعظم فخرالدين توران شاه بن أيوب والامير ياروق الذي بنى محلة الياروقية الكبيرة في مدينة حلب، حيث نزل فيها مع عسكره ورجاله وعمر فيها دورا ومساكن وكان من امراء السلطان نورالدين الزنكي ومات ياروق هذا في سنة 564 للهجرة، الموافق لسنة 1168 للميلاد. وجاء في كتاب مآثر الاناقة الجزء الثاني صفحة 5 انه: ( ..وكان على حلب محمود بن شبل الدولة فبقي بها حتى توفي سنة 468 للهجرة، الموافق لسنة 1075 للميلاد وملكها بعده ابنه نصر بن محمود فبقي حتى قتله التركمان وملكها بعده اخوه سابق بن محمود ثم انتزعها شرف الدولة مسلم بن قريش صاحب الموصل في صفر سنة 477 للهجرة، الموافق لسنة 1084 للميلاد، وملكها بعده ابراهيم بن قريش ثم انتزعها منه تنش بن آلب أرسلان السلجوقي صاحب دمشق في السنة المذكورة ثم انتزعها منه السلطان ملكشاه السلجوقي وسلمها الي قسيم الدولة آق سنقر ثم استعادها تنش بن آلب أرسلان.

أما الرحالة أبو عبد الله محمد بن عبدالله بن محمد بن ابراهيم اللواتي ثم الطبخي المعروف بأبن بطوطة فيذكر في  الجزء الاول صفحة 99 من كتابه رحلة ابن بطوطة: ( ....ثم سافرت الى الجبل الاقرع وهوأعلى جبل بالشام وأول ما يظهر منها الى البحر وسكانه التركمان وفيه العيون والانهار.
صاحب كتاب الروضتين في أخبار الدولتين النورية الجزء الاول صفحة 159،  فيذكر المعلومات الاتية: ( ...ومن صائب رأي الشهيد آتابك الزنكي وجيده انه سير طائفة من التركمان الايوانية مع الامير الياروق الى الشام وأسكنهم بولاية حلب وأمرهم بجهاد الفرنج وملكهم كل ما استنقذوه ( حرروه) من البلاد التي للفرنج وجعله ملكا لهم فكانوا يغادون الفرنج بالقتال ويراوصونهم واخذوا كثيرا من السواد وسدوا ذلك الثغر العظيم ولم يزل جميع ما فتحوه في ايديهم الى نحو سنة 600 للهجرة، الموافق لسنة 1203 للميلاد. وفي الصفحة 243 من نفس الجزء يستطرد مؤلف الروضتين ويقول: ..ثم جمع القائد أسد الدين اليه العدد الكثير من شجعان التركمان وقاتلوا المشركين ووصلوا الى بعلبك في العسكر من مقدمي التركمان وابطالهم للجهاد وهم في العدد الكثير والحجم الغفير واجتمعوا بنورالدين وتقررت الحال على قصد بلاد المشركين لتدويخها والابتداء بالنزول على بانياس وقدم نورالدين دمشق لاخراج آلات الحرب وتجهيزها.....
وعن احداث سنة 824 للهجرة، الموافق لسنتة 1421 للميلاد يقول مؤلف شذرات الذهب في الجزء 4 الصفحة 164..كان جقمق من ابناء التركمان اصبح دويدارا ثانيا ( أي وزير) عند الملك المؤيد قبل سلطنته، وكان يتكلم بالعربية، لايشك فيه جالسه انه من اولاد الامراء، ثم استقر دويدارا كبيرا الى ان قرره ( عينه) الملك المؤيد في نيابة الشام فبنى السوق المعروف بسوق ( جقمق) وأوقفه على المدرسة التي بناها قرب الاموي.
يفصل كتاب وفيات الاعيان في جزئه السادس، الصفحة 117 اخبار ياروق التركماني فيقول: هو ياروق بن آرسلان التركماني كان مقداما جليل القدر في قومه واليه تنسب الطائفة الياروقية من التركمان وكان عظيم الخلقة هائل المنظر، سكن بظاهر حلب من جهتها القبلية وبنى شاطىء ( قويق) فوق تل مرتفع وبنى هو واهله واتباعه ابنية كثيرة مرتفعة وعمائر متسعة عرفت بالياروقية وهي شبه القرية، وسكنها هو ومن معه وبنى سوق الياروقية وتوفي في محرم سنة 564 للهجرة، الموافق لسنة 1168 للميلاد. ( ياروق بفتح الياء المثناة من تحتها وبعد الالف راء مضمومة ثم واو ساكنة وفي الاخر قاف. وقويق بضم القاف وفتح الواو وسكون الياء المثناة من تحتها وبعدها قاف. وهونهر صغير بظاهر حلب يجري في الشتاء والربيع وينقطع في الصيف).
وفي الكتاب الموسوعي الصادر حديثا في باريس بعنوان "دمشق لؤلؤة الشرق وملكته"، من تأليف جيرار دوجرج. عرض وتلخيص السيد محمود الزيباوي في ملحق جريدة النهار البيروتية في 30/4/2005. جاء ما يلي:
وفي زمن تضعضع السلطة العباسية، ارتبطت دمشق بالدولة الطولونية قبل أن تخضع للخلافة الفاطمية، ...و بعد الفاطميين، بسط السلاجقة سلطتهم على دمشق التي حكمها بعض الأتابكة في شكل شبه مستقل. قاوم معين الدين أنر الفرنجة وصد الحصار الذي فرضته قواتهم في داريا، وجاء من بعده نور الدين محمود زنكي، فوحّد المشرق ومد نفوذه إلى مصر بفضل القائد المقدام صلاح الدين الأيوبي.. فبعد وفاة صلاح الدين فيها عام1193 للميلاد الموافق لسنة588 للهجرة، تصدعت الدولة الأيوبية، وأصيبت دمشق بالبلاء العظيم قبل أن تسقط في أيدي المغول.
 يستعيد المؤلف تلك الحقبة المتقلبة من تاريخ دمشق ويستعرض شواهدها المعمارية ، ويصف البيمارستان ( المستشفى) النوري، وهو اليوم متحف العلوم والطب العربي حيث تعرض أجمل نماذج الخطوط التي استعملت للمرة الأولى أثناء حكم نور الدين. ويصف بدقة وتفصيل حمام نور الدين في البزورية، وهو أقدم حمامات دمشق، ولا يزال يعمل إلى اليوم. و مدرسة نور الدين حيث يرقد الحاكم الكبير في تربته وسط صالة مربعة تقتصر زينتها على الآية القرآنية: "وَسيق الذين اتقوا ربهم إلى الجنة زُمرا حتى إذا جاءوها وفُتحت أبوابها وقال لهم خزنتها سلم عليكم طبتم فادخلوها خالدين" (الزمر 73). ثم قلعة دمشق ذات الأبواب الأربعة، ونستعيد ذكرى الرجالات الذين اتخذوها مسكنا لهم: نور الدين الزنكي وصلاح الدين الأيوبي والملك الظاهر بيبرس.
وفي الفصل الثالث من كتابه، يلقي جيرار دوجرج الضوء على دمشق المملوكية ويصف المواقع البديعة في المدينة القديمة. كانت ولاية دمشق من اكبر ولايات السلطنة المملوكية وأهمها حيث عُرفت باسم "نيابة الشام"، وقد امتدت حدودها إلى الفرات والرستن شرقا وشمالا، والى البحر المتوسط غربا، والى غزة والكرك جنوباً. في عهد السلطان الظاهر بيبرس والسلطان قلاوون، شهدت المدينة حركة عمرانية كبيرة، وشيِّد فيها عدد كبير من المساجد والمد ارس. وقد انتهت تلك الحقبة مع دخول قوات تيمورلنك.
إثر الهزيمة التي مني بها المماليك في معركة مرج دابق عام 1516 للميلاد الموافق لسنة 921 للهجرة، تحولت سوريا إلى جزء من أمبراطورية العثمانية الشاسعة وغدت "ضاحية" من أكبر ضواحيها وأهمها. يخصص الباحث الفرنسي الفصل الرابع من كتابه للحقبة العثمانية. حيث أولى الحكّام العثمانيون دمشق أهمية كبرى، فقد حافظت المدينة على مركزها التجاري في الشرق، كما أنها كانت محطة تتوقف فيها قوافل الألوف من الحجّاج الذين كانوا ينطلقون منها إلى الديار المقدّسة. وقد حرص الولاة على ضمان الأمن في المدينة، وشيّدوا فيها صروحا جديدة، كما أنهم اهتموا بترميم الجوامع والحمّامات والأسواق القديمة. ومن أشهر المعالم التي تعود إلى تلك الحقبة التاريخية الطويلة، التكية والجامع اللذان يحملان اسم السلطان سليم الأول، والتكية المعروفة بالسليمانية، وهي من تصميم المعماري سنان الذي ارتبط اسمه بتشييد أروع صروح اسطنبول. وأزدهر حلب في تلك الحقبة وبدأت تستقطب السفراء الغربيين لتغدو المدينة الثالثة في الامبراطورية العثمانية بعد اسطنبول والقاهرة.
أما كتاب (أقليات في شرق المتوسط) تأليف الكاتب السوري فايز سارة ،عرض وتلخيص الكاتب نصرت مردان. فيذكر ان التركمان في سوريا يتوزعون في منطقة الفرات والجزيرة. ويعتقد المؤلف أن الاقلية التركمانية في سوريا، تشكل امتدادا للأقلية التركمانية في شمال العراق، وهي لا تختلف عنها كثيرا مع أنه من الصعب القول بوجود روابط وصلات بين التركمان عبر الحدود السورية ـ العراقية ،وهناك مجموعة تركمانية تنتشر في المنطقة الفاصلة بين الفرات ومدينة اعزاز شمال حلب –(( وللتركمان مآثر كبيرة في تحرير مدينة اعزاز التي كانت محتلة من قبل الفرنج. يقول مؤلف كتاب الروضتين، سبق الاشارة اليه، في الجزء الاول الصفحة 243، ...قال ابو يعلي، وورد الخبر في الخامس من المحرم من ناحية حلب بأن عسكر التركمان ظفر بابن جوسلين صاحب عزاز واصحابه ووقعوا في قبضة الاسر في قلعة حلب فسر هذا الفتح كافة الناس.كان ذلك في عهد السلطان مسعود بن قلبيج أرسلان السلجوقي صاحب قونية))- ومعظم هؤلاء امتهنوا الرعي في فترات سابقة ، لكنهم استقروا واخذوا يمارسون الزراعة، وكذلك هو حال التركمان الموجودين في مناطق منبج والباب القريبتين من حلب ،وتضم مدينة حلب ذاتها مجموعة كبيرة من الاسر التركمانية، احفاد الجنود والابطال التركمان الاوائل الذين جاؤوا للدفاع عن ثغوربلاد الشام ضد الافرنج الغزاة. ثم استقروا وعاشوا مع بقية سكان المدينة من العرب والاقليات الأخرى.
تتواجد أعداد كبيرة من التركمان في منطقة حوض نهر العاصي وبخاصة بالقرب من مصياف " حوير التركمان " و " ناطر " فيما يتواجد اسر وعوائل عديدة في منطقة الساحل السوري في قسمه الشمالي بالقرب من لواء الإسكندرون في منطقة راس البسيط ومرتفعات الباير. وكذلك في مدينة اللاذقية الساحلية. ويقيم عوائل كبيرة وعديدة في دمشق العاصمة وخاصة في بلدة براق التي يسكنها جماعات من الشركس.
كذلك سكن التركمان في القرى ةالاياف المنتشرة في الجولان، قبل الاحتلال الاسرائيلي لها عام 1967 وقامت سلكات الاحتلال الاسرائيلي بطرد التركمان من قراهم: حفر وكفر نفاخ والسنديانة والغادرية والعليقة، وهي قرى تركمانية صرفة. وطردت سكانها البالغ عددهم 3 الاف نسمة، اسكنتهم الحكومة السورية مؤقتا في اطراف دمشق. وتجدر الاشارة الى ان التركمان من ابناء قرى الجولان قاوموا العدوان الاسرائيلي الغاشم عام 1967 مقاومة باسلة ولعبوا دورا  بطوليا معروفا في المقاومة الشعبية التي اندلعت في الجولان اثناء الحرب وقدموا العديد من الشهداء الذين سقطوا دفاعا عن ارض وطنهم السوري الغالي.
ومما تقدم يتضح بان التركمان والاتراك قد سكنوا بلاد الشام، منذ القرن الاول للهجرة، أي قبل نحو 1300 عاما. وحكموها، بصورة مباشرة او غير مباشرة، لمدة أكثر من عشرة قرون. وتقاسموا مع اخوانهم العرب والاكراد والقوميات الاخرى السراء والضراء.
لا تتوفر عموما إحصائيات رسمية دقيقة بعدد نفوس التركمان في سوريا، مثلهم مثل باقي دول العربية الاخرى. غير أن الكاتب فايز سارة يعتقد أن عدد نفوسهم يتجاوز مائة ألف نسمة يتوزعون في تجمعات سكانية في المدن الكبيرة والقرى والارياف التي اشرنا الى قسم منها. بيد أن هناك تخمينات اخرى تقدر عدد نفوسهم بـ( 200-250) ألف نسمة.
يمتهن التركمان من سكان الريف الزراعة وتربية الحيوانات على نحو ما هي حال أقرانهم من أبناء الريف السوري ،فيما يغلب العمل الحر والاشتغال بالوظائف الحكومية العامة بالنسبة للتركمان المقيمين في المدن.
    تعتبرسوريا، شأنها، شأن شقيقتها وجارتها العراق، بلد متعدد القوميات والطوائف والمذاهب، يتعايش فيه إلى جانب القوميتين الأساسيتين العربية والكردية العديد من القوميات الاخرى مثل التركمانية والاشورية والارمن والشركس والداغستانيين  والشيشان والسريان وقليل من اليهود و البوسنين.
يميز السوريين  بين التركمان وبين الأتراك والشركس والداغستانيين والشيشان بالرغم عن انهم جميعا من الاصول التركية. حيث يعتبرن التركمان الذين يعيشون في المدن أتراكا والذين يعيشون في القرى والارياف تركمانا.
وعلى هذا الاساس فأن التركمان في سوريا ينقسمون الى نوعين:
1-  التركمان الذين يقطنون في المدن الكبيرة مثل حمص و حلب و دمشق و حماه. يعتبرهم السوريون اتراكا، وهم في الواقع أسر تركمانية أصيلة أستعربت معظمها  بسبب التزاوج والاندماج والانصهار مع اشقائهم واخوانهم العرب
2- أما الاسر التركمانية التي تعيش في القرى والارياف المنتشرة في الربوع السورية، و خاصة القرى المنتشرة حول المدن، حلب و اللاذقية  و حمص وحماة، يطلق عليهم السوريون صفة التركمان. رغم مرور الزمان ومحاولات التعريب، بقيت قسم كبير من هذه القرى قرى تركمانية خالصة الى الان. و تحول قسم اخر الى قرى مختلطة، يسكنها التركمان و العرب والأكراد أو البدو.
يتركز تواجد التركمان بنسب عالية في المدن الكبيرة مثل ، حلب و حمص  و حماه والعاصمة دمشق و اللاذقية. بيد أن معظم العوائل التركمانية التي استقرت في هذه المدن،   قد نسيت أو تناست أو حتى تجاهلت أصولها القومية بسبب الاختلاط والتزاوج والاندماج والانصهار بمرور الزمن. ورغما عن هذة الحقيقة، ما يزال هناك عوائل  تركمانية كثيرة، في هذه المدن، تتحدث اللغة التركمانية وتعتز بأصولها القومية وتتسمى بأسماء عوائلها الكبيرة والعريقة كعائلة العماد حسن التركماني وزير الدفاع الحالي.
  ولا يخفى ان هناك عوامل و أسباب كثيرة أخرى، كانت عاملا مساعداً لنسيان كثير من العائلات التركية والتركمانية لأصولها الاثنية، ومن بين تلك العوامل والاسباب :
1- يتميز التركمان بالشفافية وعدم التعصب القومي الشوفيني.
2- منهجية التعريب ومحاولات طمس تاريخ الشعب التركماني في بلاد الشام، وتجاهل دورهم البطولي في الدفاع عن ثغورها والذود عنها و تحرير الاجزاء التي كانت تحت  الاحتلال الفرنجي. فيلاحظ ان المناهج الدراسية لاتذكر، لامن قريب ولا من بعيد، الدور الكبير الذي لعبه الأتراك والتركمان، جنبا الى جنب اخوانهم العرب والاكراد، في التاريخ المجيد لهذا البلد العظيم، وفي خدمة الإسلام والمسلمين، في حقبة كانت تعتبر من احلك الحقبات في التاريخ العربي الاسلامي، قتامةً وتدهورا. نعني بها حقبة الاحتلال الصليبي لبلاد الشام وبيت المقدس.
فلن يجد القارىء أو التلميذ، اية اشارة في الكتب المدرسية في سوريا، الى أن البخاري و مسلم و ابن النفيس و الرازي و الفارابي كلهم من أصول تركية او تركمانية. ولاتذكر أن أبطال تحرير بيت المقدس هم من الاتراك والاكراد المسلمين امثال : البطل نور الدين الزنكي و قطز و الظاهر بيبرس  أتراك او تركمان أو الى البطل المغوار صلاح الدين الايوبي أنه كردي. هؤلاء الابطال حرروا ديار العرب والمسلمين من الغزاة الصليبيين وحرروا فلسطين الحبيبة من براثنهم وقدموا ألاف الشهداء في سبيل الدفاع عن ثرى بلاد الشام، اليس من باب الوفاء ان يذكر كتب التاريخ المدرسية من هم هؤلاء؟ وماذا كان دورهم؟. أن الذي لايعرف تاريخ امته يبقى طفلا ابد الدهر كما يقول الكاتب محمد حسنين هيكل.
2-   ينظر أهل المدن في سوريا الى أهل القرى والارياف، نظرة أدنى في المرتبة الاجتماعية. ولهذا السبب تحاول الاسر التركمانية او حتى الكردية المنحدرة من القرى والارياف، اخفاء اصولها، لكي تكون مقبولة عند الاسر العربية الموسرة في المدن وتنال احترامها.  لذلك يتهرب التركماني في المدن من لفظة التركماني، حتى لايظن السامع بأنه قروي متخلف.
ان انتشار التركمان في المدن السورية كحلب ودمشق وحماه واضح وجلي فيها من خلال ملاحظة البنية الديموغرافية لأهالي هذه المدن،  فأن معظم اهالي هذه المدن يشبهون الاتراك الى حد كبير بسب التزاوج بين التركمان والاتراك والطبقات الغنية من اسر تلك المدن. وفي الحقيقة ان هناك عوائل تركمانية موسرة وغنية عديدة، في المدن الكبيرة ، ويمثلون الطبقة الغنية المترفة والمتعلمة، بسبب نشاطاتهم الاقتصادية والتجارية، وتبوئهم مناصب حكومية كبيرة.
يعتنق التركمان السوريون الدين الإسلامي، ويتميزون بالتدين. يجيدون اللغة العربية. نبغ من بينهم الشعراء والكتاب والمفكرين والسياسيين كبار. ومايزال هناك عوائل كثيرة يتكلم ابنائها التركية القديمة، والتي تحتوي مفردات عربية كثيرة. ويكتبون لغتهم بالابجدية العربية. يميل التركمان الى الاندماج في الحياة العامة بحكم شفافيتهم وانفتاحهم وتفاعلهم مع المجتمعات التي يعيشون فيها. أما من الناحية الاجتماعية، فأن تأثير التركمان والاتراك، في الحياة الاجتماعية السورية واضح وجلي، من خلال استخدام المفردات اللغوية التركية في اللهجة العامية الشامية، بالاضافة الى العادات والتقاليد التركية التى اصبحت جزءً من الحياة اليومية في البلاد، وان معظم المأكولات والحلويات الشامية اللذيذة تركية المنشأ والمواصفات والاسم.
تعود اصول معظم العائلات السورية الغنية في المدن الى التركمانية او التركية، ويشكل التركمان الاقلياة الكبيرة في معظم المدن السورية، فمثلا هناك مثل شعبي في مدينة حمص يقول: ( اللي مانو تركماني يروح يدور على أصلو) ويراد به أن أغلب الاسر الحمصية هي اسر تركمانية.
فمن أشهر العائلات التركية في مدينة حمص هي عائلة الباشا مصطفى بن حسين التركماني، ويلقبون حاليا بلقب الحسيني، وعائلة الاتاسي وعائلة حسام الدين ( الحسامي) وعائلة الصوفي وعائلة الوفائي..
 وقد امتازت هذه العوائل التركية بعراقتها و حسن سمعتها. ولعبت دورا مشرفا ورائدا في تاريخ هذا البلد العريق. و مازال عدد من هذه الأسرة تعتز بتركيتها إلى الآن . ومن العائلات التركية والتركمانية المعروفة في مدينة حماه، عائلة الشيشكلي وعائلة العظم المشهورتين.
ومن اشهر العوائل التركمانية في دمشق ، عائلة العظمة، و اليها ينتسب الشهيد يوسف العظمة و عائلة القباني ( قبانجي) التي ينتسب إليها كلاً من أبي خليل القباني و الشاعر الكبير نزار القباني ولعل ابرز الشخصيات التركمانية في سوريا في الوقت الحاضر هي وزير الدفاع السوري العماد حسن التركماني.
كما ذكرنا فأن هناك قرى تركمانية صرفة ، في سوريا وقرى مختلطة من عدة قوميات كالعرب أو الأكراد ..
شيدت الدولة العثمانية معظم هذه القرى بجوار طريق الحج، وأسكن فيها التركمان لحماية طريق الحج من قطاع الطرق واللصوص.. حيث كان البدو يشنون غارات سطوٍ على قوافل الحجاج و التجار .. كما أقامت القرى الأخرى قرب المناطق غير المستقرة أمنياً. 
  التركماني السوري يولي الإسلام أولويةعلى القومية، وهو عميق الالتصاق بالوطن، فمن أهم الخصوصيات المميزة للاتراك والتركمان، انهم يعتبرون الارض التي يقيمون عليها وطنا لهم منذ لحظة اقامتهم عليها يدافعون عنها دفاع الليوث الميامين. ومن ميزاته الاخرى أنه غير متعصب لقوميته، يحب قوميته كأي انسن اصيل ولكنه لايتعصب لها تعصبا شوفينيا أعمى، فأنه يزوج ويتزوج من ابناء وبنات القوميات الاخرى ما دام الطرف الاخر مسلماً.
ومن الصفات الاخرى التي يتميز بها التركماني هو احترام الآخر ، و تظهر بشكل واضح لدى عادات التركمان التي توارثوها ابا عن جد، فالتركماني ينشىْ اولاده منذ الصغر على حب الوطن و احترام الكبير، والوفاء للصديق وعدم المهابة من العدو. ويقال بأن هذه المبادىء منقولة من شريعة جينكيز خان المسمى ( الياسا أو نزادق).
أما أسماء التركمان في سوريا فهي أسماء عربية اسلامية بحتة كـ محمد و أحمد و عبدالله و عبدالقادر. ونادرا مايسمون ابنائهم بأسماء تركية، مثا اورهان وأرسلان وجنكيز وكلتان ، كما هي منتشرة بين تركمان العراق.
لاتوجد احصائية رسمية حسب التصنيف العرقي للسكان في سوريا.الا ان  الاعتقاد سائد بانهم يشكلون الاقلية القومية الثالثة في سوريا ويقدر عدد نفوسهم ما 100-200 ألف نسمة. ولم تعترف بهم الحكومة السورية كقومية كان لها دور بارز في تاريخ سوريا، وانما جرى تهميشهم والعمل على اذابتهم في المجتمع السوري . نجحت الحكومة في مسعاها نجاحا كبيرا. ولم تسمح الحكومة لهم  شأنهم شأن القوميات الاخرى  بأنشاء حزب سياسي أو حتى جمعية ثقافية تعني بثقافتهم ولغتهم.
فـ الاكراد والتركمان والآشوريون السوريون، والاقليات الاثنية الاخرى، مازالت محرومة من ابسط حقوقها القومية وعرضاً لسياسية التعريب التي مورست بحقهم عبر عهود طويلة واستبعادهم من الحياة السياسية والثقافية. فبدلاً من أن تتحول حالة التنوع،التي يتصف بها المجتمع السوري، الى عامل غنى وثراء ثقافي وحضاري وطني،أصبحت،حالة التنوع، هذه مصدر للقلاقل والحساسيات الاجتماعية والإثنية وعامل ضعف في بنية المجتمع السوري. فبالرغم من كون، مسألة الأقليات، أكثر القضايا حساسية وخطورة، مع ذلك ما زالت هذه القضية من أكثر القضايا تهميشاً وتجاهلاً من قبل الحكم في سوريا، على حد تعبير الكاتب السوري سليمان يوسف يوسف.
 و يستطرد السيد سليمان قائلا: من دون شك،أن رفض الاعتراف بواقع التعددية في المجتمع السوري وممارسة سياسة الاستعلاء القومي من قبل القومية الكبيرة على القوميات الأخرى، يسبب حالة احتقان سياسي واجتماعي في المجتمع السوري، يؤسس لبيئة اجتماعية وثقافية ونفسية مناسبة، لحدوث مثل هذه الاضطرابات.أن معالجة هذا الخلل الحاصل في العلاقة الوطنية، يتطلب أن تتعاطى السلطة السياسية السورية بموضوعية وواقعية مع مشكلة القوميات وحلها ديمقراطياً، وبما يضمن رفع الغبن والظلم عنها،على أرضية الوحدة الوطنية وتجسيداً لمقولة: (سوريا لكل السوريين).
 نعم أن تركمان سوريا هم اقلية، تجمعها مع أخوانهم العرب والاكراد وغيرهم من مواطني سوريا رابطة حب سوريا وروابط القرابة والدم، وانهم جزء لايتجزأ من النسيج الاجتماعي لسوريا وشعبها العريق. فان الانصاف لدورهم التاريخي في سوريا، يدعوا الحكومة السورية الالتفات الى هذه القومية المقدامة التي لاتتساوم في حب الوطن ولن تتنازل عن ذرة من ترابه والاستعداد الدائم للدفاع عنه في الملمات والمحن. ان الشعب التركماني معروف بوفائه وعدم تصيده في الماء العكر فانهم خير سند لهذه البلاد العريقة. ونعتقد انه قد حان الوقت لرفع الحيف عنها وعن ابنائها، وفسح المجال أمام ابنائها  لتأسيس الجمعيات الثقافية والاجتماعية تعنى بثقافتهم وتراثهم وتاريخهم، والانخراط بالفعاليات السياسية ليكونوا عنصر بناء لهذا الوطن المعطاء. وتأتي في قمة الاولوية هو الاعتراف بهم كقومية ضمن القوميات المتآخية في سوريا، وهو حق طبيعي لهم ولوجودهم. وأن الاستمرار في طمس هويتهم وحقوقهم وتهميشهم لاتتوائم مع جهود الاصلاح الجارية في سوريا.
أن ترسيخ مفهوم وروح المواطنة السورية دون تمييز، هو صيانة وتعزيز الوحدة الوطنية للشعب السوري، أرضا وشعبا وكيانا، وينبغي أن تعزز هذه القوميات والأديان والطوائف والمذاهب الوحدة الوطنية السورية وتكون عناصر قوة لبناء وطن على قاعدة المساواة بين كافة مواطنيه.
وبهذا الاتجاه أصدرت جماعة الأخوان المسلمين، المحظورة في سورية، بياناً يدعو إلى عقد مؤتمر وطني شامل، نشرت ميدل اِيست أونلاين في 5/4/2005، مقتطفات منه.

وتدعو الجماعة في بيانها إلى عقد "مؤتمر وطني شامل لا يستثني أحداً ولا يلغي أحداً ويمثل كل التيارات والأطياف والطوائف والأعراق داخل الوطن وخارجه لبناء الكتلة الوطنية الصلبة التي تتحمل العبء الوطني بكل أبعاده".
كما دعت إلى "الاعتراف بمكونات المجتمع السوري وخصوصياتها الأثنية والعقائدية والمذهبية والثقافية والسياسية في إطار الوحدة الوطنية واعتماد مبدأ المساواة في الحقوق والواجبات وتكافؤ الفرص أمام جميع المواطنين وإلغاء كل أشكال التمييز والإقصاء".
وشأنها شأن جميع القوى السياسية الأخرى في سوريا، ينبغي على القوى التركمانية  التركيز على بلورة  طروحاتها وبرامجها، والانخراط بفعالية ونشاط في الفعليات السياسية، والمطالبة بحقوقها الثقافية ودورها في الحياة السياسية والفعاليات الاجتماعية المدنية، والتركيز عند صياغة بياناتها، ولقاءاتها، ونشراتها السياسية على المسائل الديمقراطية، وحقوق الإنسان، والوحدة الوطنية والتاخي بين جميع القوميات والاطياف التي تتكون منها الشعب السوري. ان التركمان يبقون اوفياء للبلدان التي اصبحت وطنا لهم، يحافظون على سيادته وحريته وكرامته، ويكونون دوما عناصر البناء لا الهدم وعناصر الوحدة لا الانفصال. لبناء مجتمع انساني حضاري يتسع للجميع.
17/5/2005

 المصادر:
1-البرق الشامي/ القاضي الفقيه الامام عماد الدين الاصفهاني.
2-شذرات الذهب الجزء الثاني.
3- فتوح البلدان/ البلاذري
4- تاريخ البصروي / علاء الدين الشافعي
5- مآثر الاناقة/ الجزء الثاني
6- رحلة ابن بطوطة/ ابو عبدالله محمد بن عبدالله بن محمد بن ابراهيم اللواتي      ثم الطبخي المعروف بأبن بطوطة.
7-الروضتين في اخبار الدولتين النورية- الجزؤ الاول
8- بغية الطلب في تاريخ حلب- الجزء الاول
9- تاريخ التركمان/ الدكتور محمود نورالدين
10- الاقليات في الشرق الاوسط/ فايز سارة- عرض وتلخيص نصرت مردان
11- كتاب، دمشق لؤلؤة الشرق وملكته"، من تأليف جيرار دوجرج. عرض وتلخيص السيد محمود الزيباوي في ملحق جريدة النهار البيروتية في 30/4/2005.
                                عن مجلة ( سومر) العدد 2 ، 2005

سؤیّارئن سنی سؤیّارئن

نزار قبانی  سویّارن سنی سویّارئن دیان قوشقی سی


سننگ سؤزلارئنگ عاینی ایران حالی سی یالی

گوزلارینگ توپارلارینگ آراسندا اؤچیان

دمشقنگ سرچه سی یالی

و منگ یورگیم کبتر یالی سنگ آیانگ سولارننگ اوستنده  گئزیار

و توپارلارینگ کؤلگه سنده بیر آز اِمرگیار

و من سنی چندان سویارئن

یونه من سانگا گیرماگه قورقیارئن

سن بیلن بیرلشماگه ایمنیارئن

من سانگا قولای لاشماق دان چکنیارئن

سبای تجربه لار مانگا هلی لارینگ سویگی سندان و دنگیزلارینگ قووم لاریندان

 داشلاشماقی اورتدی

من سنگ سویگینگ بارادا بحث لاشگیم یوق سباب اُل مانگا گوندیز یالی بللی زاد

و من گون بارادا بحث ادن دال

من سنگ سویگینگ بارادا بحث ادن دال

سباب اؤل خالان گونی گلیب خالان گونی گیدجگ دئر

و اوننگ اؤزی گورنگدشلینگ واغتنی و هیلنی کسگیدله جگ دئر

ارصاخت بر من سانگا چای قویاین

سنگ بو گون ارتی چاغندا چندان آوادان گؤرنیارسنگ

وسننگ سسنگ مراکش کوینگننگ اوستنده تیکلن  آوادان ناقش یالی

و سننگ گل یاقانگ چاقا یالی آینالانگ اته گینده اوینایار

و گؤل قابنگ دوداغندان سو ایچیار

قوی سانگا چای قویاین،

سنی چندان سویان دیب آیتدم می؟

سنگ گله ننگه من چندان باختلی دیب آیتدم می؟

و سننگ یانمدا بولماغنگ گوزل قوشغی لار یالی گامی لارینگ گلماگلگی یالی وداش گچمیشدن قالان یادلامالار یالی  منی خوش ادیار دیب آیتدئم می ؟

قوی من سانگا خوش گلدینگ آیدب دوران اوترقیچ لارینگ سوزلارنی آچیق لاب برین

قوی سانگا کاسه لارینگ، چمچه لارینگ، قاندلارینگ کله لاریندن گچیان اویلارینی دؤیدراین

 

اُلارینگ اویلاریندا دینگه سننگ دوداقلارینگ بار

قوی ابجد حارپ لارنا تازه بیر حارپ قوشاین

قوی اوز نپسیم بیلان بیر آز ترسله شین

و سویگی ده اوسیش بیلن ساده لغی بیر یرده یغناین

دینگه چایی خالایار سنگمی؟

بیر نمه سوید ایسته میار سنگمی؟

مدام کی لار یالی بیر بوله جیگ قانتا قاناعات لانیارسنگمی؟

یونه من سنگ یوزینگی قاند سیز خالایان

سنی چندان سویان لیگمی مونگینجی گزگ قایتالایارئن

آچیقلاب بولمایان زادی ناهیللی آچیق لاماقلیغمی ایستایارسنگ؟

ناهیللی قایقمینگ مچورنی اؤلچماگمی ایسته یارسنگ؟

ومننگ قایغیم عاینی بیر چاغا یالی گون به گون اؤلالیار وگؤزل لشیار

قوی بارچه بلیان و بلمه یان دئل لارینگ بیلن  سانگا آیداین

سویارین سنی

قوی من سؤزلیگ گؤزلاین

سانگا بولان مأهریما دنگ گلجگ

و سننگ قوراسقنگ گینگ میداننی سو بیلن اوسیم لیگ بیلن و گؤل بیلن باسرجاق

قوی سن بارادا پکر ادین

قوی سنی گوره سیم گئلسین

قوی سن دیب آغلاین سن دیب گؤلاین

و خیال بیلن چین لاقاینگ آرا چاگ لگنی آیراین

قوی سنی تویس یوراگدن چاغراین

بلکی سنگ گوزل آدینگی آیدانیمدا منگ دوداغلاریمدان دؤرادینگ

قوی سویگینگ دولتنی قوراین

سن دا شول دولتنگ بیکه سی بول

و مندا شول دولت ده  بلند مرتبه عاشیق بولاین

قوی بیر قالکئنجا باشلیق لیق ادین

و سننگ گوزلارینگ گویجی ایل لارینگ آراسئندا برکشسین

سن اوسیش.. سن یرینگ باقریندا مونگلارچه یل موندان اوزال دؤران قماتلی میراث

سنی سویارین

قوی سانگا کونگلیم بیلن اوز آرامداقی شیله ده کرپیگ لاریم بیلن گوزلامنگ آراسنداقی

سری بیان  ادین

اگر ده سن آینگ یالقمنا انانمایان بولسانگ قوی سانگا سرلی سؤزلاین

قوی سانگا یلدریم بیلن آیداین

یا ده چنگسی بیلن دیاین

ارصاخات بر دنگیزه سالغینگی آیداین

تا سندن سافار اتماگه بولان چاقیلیغمی قابول ادر یالی..بلیارسنگ می من سنی نامه اوچین سویارین

سبابی گامی دنگیزینگ، اؤنی هاچان دؤنگدرجاگنی بیله نوق

هاچان گردابنگ باشینا دوشجگنی بیله نوق

نامه اوچین سنی سویان لیگمی بلیارسئنگمی ؟

چندان دا اته گیرن قورشین دان نیره دن گلدینگ دیب سورالمایار

و شیله ده  اُل هیچ قاچان اوتئنج سورامایار

نامه اوچین سنی سویّارئن ؟ سوراب دورماغین

سبابی نه سنده چأره بار نه ده منده.

 

 

 

 

باشلانقیچ دان اونگرتی

شعر از احمد مطر

من اجه مینگ ایچنده کَم  هایسی سبابدن دئر بیله ماق

قایغی ادیاردم !

اجه مینگ هایسی ایله دگشلی دگنی بیلمه یاردم

آتامنگ هایسی دین دان لیغنی آنگمایاردم

اوزمنگ عاراب لیغمی دوی مایاردئم  !

واخ شول ماخال اوز یاغدایم بیلسه دیم

حوکمان گوبگمی اوزیم کسردیم

قاهاریمی اوزیمدن ، اجمدن ده گیزلین ساقلایاردم

بیر ماخال دا منی دوشراماسئن دیب

بیر ماخال دا منی یاد یره اِلتیب زنگاماسئن دیب

بیر ماخال دا من دن سونگرا باشقا بیرسنی اِمدراماسئن دیب

سونگ عارب یوردیندا یازیق سیز

 عاراب  بولیب دنیا ایندم!

سنّت صاداقا.

 سنت بولان گونیم منگا بیر  یلدراویق دوون گیدردلار

شیدب ده خوار لیق گونلارم باشلاندی!

کان سالیم گچمانی گویبه گیمدن

دونیم بولاشدی

گویبه گمنگ داماغنی چالان لاریندا

 اتاقاما قانیم دوکلدی

شوندا بار یردن مونگلارچه  قوتلاق سوزی

 گلمه گه دوردی

...سونگرا نامه قالدی دله قالدی!

یک گزارش واقعاً سری از سرزمین قمعستان(سرکوب شده)

شعر از نزار قبانی شاعر ترکمن سوری

در بین آنها ابوبکر و عثمانی باقی نمانده است

همگی آنها مجسمه های بزرگی در موزه زمان هستند

سواران از روی زین اسبان خود بر زمین  افتادند

و برپایی دولت کوچک اخته ها اعلام شد

مؤذنان در خانه هایشان زندانی شدند

واذان گفتن ممنوع شد

و همگی پستانهای خود را متورم ساختند

و به شکل زن درآمدند

همگی آنها عادتهای ماهانه دارند و حامله می شوند

و به بچه شیر می دهند

همگی آنها اسبهای خود را کشتند

و شمشیرهای خود را به  امانت سپردند

و زنان خود را به فرمانده رومها هدیه دادند

جایی را که زمانی سرزمین شام خوانده می شد

در جغرافیای امروزی

یهودستان گفته می شود

خدایا...از دست این زمانه...

در دفتر تاریخ

نه شمشیری مانده نه اسبی

همگی آنها نعلها(کفشهای) خود را رها کردند

دارائی اشان را با خودشان بردند

و در پشت سرشان کودکان خود را برجای گذاشتند

به سوی کازینوهای مرگ وفراموشی عقب نشینی کردند

همگی آنها زن نما شدند

بر چشمان خود سرمه کشیدند

عطر برتن خود مالیدند

شاخه های خیزران خم شدند

طوری که نمی توان خالد را با سوزان

 مریم را با مروان تشخیص داد

خدایا ...از دست  این  زمانه

همگی آنها مردگانند ...و جز لبنان چیز دیگری باقی نمانده است

هر روز صبح کفنی را بر تن می کند

با اصرار و سرسختی جنوب را فروزان نگه می دارد

همگی به درون خانه هایشان خزیده اند

و ازمُشک و زن وعطر ریحان کامجویی کردند

همگی آنان آدمهایی اهلی شده ،رام شده،دو رو ،دو دوزه باز و ترسو می باشند

و تنها لبنان است که

سیلی غافلگیرانه به آمریکا می زند

و آب دریا و ساحل را فروزان نگه می دارد

در همان حال حاکم آمریکا زده

او را را با تمام وجود در آغوش می گیرد

آیا ممکن است آدم با انسانهای پست پیمان صلح را ببندد؟

خدایا ...از دست  این  زمانه

آیا مرا می شناسید؟

یک شهروند در سرزمین سرکوب شده

و این دولت یک خال سیاه مصری نیست

 یا تصویری نقل قول شده از کتاب آرایه های ادبی

چرا که نام سرزمین (قمعستان=سرکوب شده) در

لغت نامه کشورها آورده شده

واین که بیشتر صادراتش

کیفهایی ساخته شده

از پوست انسان است

خدایا ...از دست  این  زمانه

آیا دوست داری بخش کوچکی از سرزمین سرکوب شده را  برایت  معرفی کنم

سرزمینی که از شمال آفریقا تا

سرزمین نفتستان امتداد دارد

سرزمینی که از کرانه های قهر تا کرانه های قتل

از سواحل جلگه تا سواحل غم و اندوه امتداد یافته است

و شمشیرش از این سو تا آن سوی رگها کشیده شده

و پادشاهانش بر روی شانه های مردم  به بهانه موروثی بودن حکومت چمباتمه زده اند

و چشمان  کودکان را به بهانه موروثی بودن حکومت از حدقه در می آورند

و به خاطر موروثی بودن حکومت ، کاغذ سفید  و قلم را بر نمی تابند

و اولین ماده در قانوی اساسی آنها:

حکم می کند که غریزه حرف زدن از انسان گرفته شود

خدایا ...از دست  این  زمانه

آیا می شناسید من کیم؟

شهروندی که در دولت سرکوب شده ساکن است

شهروندی که

آرزو می کند روزی در مرتبه یک حیوان باشد

شهروندی که از ترس این که نکند دولت از محتویات فنجان او سر دربیاورد

به کازینو نمی رود

شهروندی که می ترسد با همسر خود همبستر شود

قبل از این که به کنکاش در  پیرامون خود بپردازد

من شهروندی از مردم سرکوب شده هستم

به هیچ مسجدی داخل نمی شوم

چون می ترسم به من انگ مذهبی بودن بزنند

تا نکند خبرچینان بگویند

که من سوره رحمان را می خواندم

خدایا ...از دست  این  زمانه

حالا دانستید دولت سرکوب شده کدام است؟

دولتی که گردآورنده ، تنظیم کننده

و کارگردان آن شیطان است.

آیا این دولت عجیب کوچک را می شناسید؟

 جایی که هرگاه  کسی حتی خواست به دستشوی  برود احتیاج به اجازه حاکمان دارد

خورشید برای دمیدن خود نیاز به اجازه حاکمان دارد

و خروس برای آواز سر دادن خود احتیاج به اجازه حاکمان دارد

و همسران برای به دنیا آوردن فرزند  

احتیاج به اجازه حاکمان دارند

و شعری را که من دوستش دارم پلیس اجازه نمی دهد

بدون اجازه در هوا به پرواز دربیاید

شرایط در دولت سرکوب شده چقدر بد است

جایی که مردان رونوشتی  از زنان هستند

و جایی که زنان رونوشتی از مردان می باشند

جایی که خاک دانه ها را خوش ندارد

و جایی که هر پرنده ای، از پرندگان دیگر می ترسد

صاحب اجازه خود به اجازه نیاز دارد

این شرایط دولت سرکوب شده است

خدایا ...از دست  این  زمانه

دوستان

راستش من  شهروندی هستم و در شهری ساکن هستم که ساکنان آن نیستند

شهری که خیابانی ندارد

پیاده رویی ندارد

پنجره ای ندارد

دیواری ندارد

مطبوعاتی ندارد

جز آنچه را که چاپخانه های سلطان چاپ می کنند

آدرسش؟!

می ترسم که آدرسش را بگویم.

تمام آنچه را که می دانم

این است  که اگر دست بر قضا گذرت به شهر من خورد

خدا خودش به تو رحم کند

دوستان !

اگر شعر نتواند سرکشی را بیان کند پس وظیفه اش چیست؟

پس وظیفه شعر چیست اگر نتواند سرکشان و... سرکشی را سرنگون نکند؟

پس وظیفه شعر چیست اگر نتواند زلزله ای  را به پا کند

در زمان و در مکان؟

وظیفه شعر چیست اگر نتواند تاج را

 از روی سر کسرای انوشیروان بر ندارد

به همین خاطر سرکشی خود را اعلام می دارم

به نام میلیونها انسانی که تا به امروز معنی روز را

تفاوت شاخه را  از گنجشگ

تفاوت گل سرخ را از گل شب بو

تفاوت پستان را از انار

تفاوت دریا را از زندان انفرادی

و تفاوت بین تیزی کلمه شجاعت را

با گونه گیوتین تشخیص نمی دهند

به همین جهت سرکشی خود را اعلام می دارم

 به نام میلیونها انسانی که همانند گله گوسفندان به سوی کشتارگاه رانده می شوند

به نام کسانی پلکهایشان جدا گردیده

و دندانهای آنها

از جا کنده شده

و همانند کرمها در اسید گوگرد ذوب شدند

و به نام کسانی  که نه صدایی

نه نظری

و نه زبانی دارند

اعلان سرکشی خواهم کرد

به همین جهت اعلان سرکشی می کنم

به نام مردمانی که همچون گاوان

زیر صفحه نمایش کوچک می نشینند

به نام مردمانی که آنها را  مسئله دوست داشتن

با یک قاشق بزرگ  به جلومی راند

به نام مردمانی که همانند شتران سواری می دهند

از مشرق خورشید تا مغرب آن

و غیر از آب و جو حقوق دیگری ندارند

و خواسته ای جز بردن زن امیر

دختر امیر

و سگ امیر به آرایشگاه ندارد

به نام مردمانی که با زاری از خداوند می خواهد که فرمانده بزرگ

و بسته یونجه را برای آنها نگه دارد

ای دوستان شعر:

من درخت آتشم ،من کاهن شوقم

من سخنگوی رسمی پنجاه میلیون عاشقم

در دستان من اهالی عشق و مهربانی می خوابند

و یک بار از آنها کبوتری می سازم

 و بار دیگر از آنها درخت یاسمن درست می کنم

دوستان !

من زخمی هستم که دائماً

قدرت چاقو را رد می کند

ای دوستان خوبم !

من لبان کسانی هستم که لب ندارند

من چشمان کسانی هستم که چشم ندارند

من کتاب دریا هستم برای کسانی که نمی خوانند

من نوشته های هستم که اشکها آن را بر روی دیوار زندانها حک می کنند

من همانند خود این زمانه، ای محبوب من

دیوانگی را با دیوانگی جواب می دهم

در کودکی وسایل را  می شکنم

در خون من بوی انقلاب و لیمو هست

همانطور که همیشه من را می شناسی

دوست دارم قانون را بشکنم

و همانطور که من را می شناسی

دوست دارم با شعر باشم.....در غیر این صورت دوست دارم که نباشم

دوستان !

شعر حقیقی شما هستید

و برای من مهم نیست که سلطان بخندد یا اخم کند

و خشمگین شود

شما پادشاهان من هستید

و من بزرگی و قدرت خودم را از شما می گیرم

قصیده های من ممنوع است

برای این که این قصیده ها عطر دوستی و تمدن را با خود دارند

قصیده های من رد شده

برای این که در هر  بیت آنها مژده ای نهفته است

دوستان :

من همچنان درانتظار شما هستم

تا با هم جرقه ای را بیفروزیم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دنیا منی یازقاریار

ادامه نوشته

ار بیلن هلینگ آراسندا گُؤرله شیگ


ادامه نوشته

ابراهیم ادهم


ادامه نوشته

قصه من و مادربزرگ


ادامه نوشته

شاهير نورمحمد عانداليبئنگ كانفرانسياسي


ادامه نوشته